روژ صورتی شادی داشت ولی صدایش میلرزید، جورابشلواری نازکی پایش بود و میگفت سردش است و هر از گاهی از گوشه چشم اشکی برمیداشت. دلش شکسته بود ولی میخندید و میرقصید.
شايد هم «چهارنفره»؟
--------------
میرزا: چهار بود مانی عزیز
يه چيزي كه الان متوجه شدم اينه كه زمان پست كردن تمام مطلبات سحر گاهان و يا آخرشبان ميباشد كه تمامي بندگان صالح خدا در آن گاه يا خوابند يا دارند نماز شب بجاي مي آورند. حالا كه اون موقع بيداري پس كي خوابي؟ و چرا است؟
--------------
میرزا: وقتی خوابم که همه بیدارند. دلیلش هم شاید سرایت آشفتگی ذهنم به زندگیم است.
ميتونم تصور كنم . يه چيزي شبيه من بوده
مختصر و ناچيز مثل تمام لحظه هاي دنيا .
چقدر خوب است که می توانست برقصد، با یک دل شکسته.
راستی، خانم خاکستری خیلی دوست داشتنیه!
تحول جالبيه...در هر حال بهاري بودن همه اوقات از ضعف آدمه...
واقعا قشنگ می نویسی
پس بگویید در مجلس «سه نفره» بوده اید!