آن لحظه می‌گویی هر چه قسمت است. پایت را روی آن یکی می‌اندازی و می‌نشینی تقدیر نوشته شده‌ات را بخوانند. بعد بلند بلند می‌خندی که این با هیچ گوشه‌ای از باورهایت توجیه نمی‌شود و فکر می‌کنی به درک که نمی‌شود. دوباره می‌خندی چون باز یادت آمده است نمی‌توانی اصلت را نفی کنی، هر چقدر سریع دویده باشی و دور شده باشی.


نظرات:

سلام!
توي كوچه‌پس كوچه‌هاي تقدير،
اين فقط فهم موقعيت خويش است كه ميتواند فارغ‌التحصيلم كند از تناسخ؛
اين يك راز است!
دانه‌ي سيب سيب ميدهد؛
آبدار و رسيده، يا گس و كال.
من چه ميخواهم؟
جز رضايت، جز اداي حق يك سيب؛
جز تسليم به راز سيب شدن، و سيب شدن و سيب شدن؛
راز جاودانگي.


یلداتان هندوانه ای باد جناب میرزا!


یلداتان مبارک جناب میرزا



صفحه‌ی اول