صبح باد بود، سوز بود. درخت‌ها را می‌تکاند برگ‌ها می‌ریختند و صدایشان را می‌شنیدم، زیر آفتاب ایستادم گرمم شود. تازه فهمیدم حیاط آن آپارتمان چرا برایم غریب است، مثل اینجا بادی نیست و صدایی. ساکت است.
دنبال گربه‌هایمان دویدم. آخر سر یکی‌شان را گرفتم. زمستان آمده موهایشان بلند شده تپل شده‌اند. پررو زود به خرخر کردن افتاد، پدر سوخته.
مادر جواهراتش را نگاه می‌کند. می‌روم فضولی و تماشا می‌کنم. خودش می‌گوید این از مادرش به ارث مانده این را سال فلان خریده‌اند و این را عمه‌ات گفته عوض کن. از انگشتر ظریف عقد خوشم می‌آید. می‌گوید روزی این را به خانمت می‌دهم. غرغر می‌کنم باز چطور بحث به این‌جا رسید.
حال مادربزرگم خوش نیست، حال و حوصله ندارد. همیشه می‌آمدم می‌رفتم بالا و می‌پرسیدم چه خبر از خواهرها و دوستانت و او هم که گوش پیدا کرده بود شروع می‌کرد که فلانی عروسش فلان کرده و عموزاده فلانی ساختمان می‌سازد و شوهر جاری همسایه فوت شده و بی‌وقفه می‌گفت و می‌گفت.
حتی از دیدن پنج‌علی خوشحال می‌شوم. با وجود اینکه شنبه صبح‌ها که پیرمرد می‌آید برای نظافت آنقدر سر و صدا می‌کند که بیدارم می‌کند. حتی با اینکه هر بار می‌خواهم بروم بیرون می‌دود در گاراژ را باز می‌کند و نتوانسته‌ام راضیش کنم بگذارد خودم به کارم برسم.
به ابوی که می‌گویم بلیتم را رزرو کند حس می‌کنم می‌خواهد بگوید باز سه روزه آمدی و مگر نامه آوردی. خواهرکم می‌گوید ندیدمت، برای این یکی جواب دارم که تو مگر اصلاً خانه پیدایت می‌شود؟ بخاری ماشینش خراب است هر بار که کلیدش را کش می‌روم یخ می‌کنم.
خانه آمدن را دوست دارم. فرقی ندارد بعد از دو ماه بیایم یا دو هفته. چیزی می‌شوم در حدود شمعدانی، می‌خورم، می‌خوابم و آفتاب می‌گیرم. آن‌قدر احساس آرامش می‌کنم که همه‌چیز خودبه‌خود تعطیل می‌شود، عین یک کمای خود خواسته و شیرین.


نظرات:

فکر می‌کنم اگر میدانستم لذت این افتاب گرفتن را، زودتر دانشحو می شدم. الان هم رویم نمیشود وگرنه هر هفته می‌رفتم خانه. سرم را شلوغ کرده ام حسابی و بابا وقتی زود به زود مرا می‌بیند، صدا می‌دهد: باز که تو پیدایت شد بچه. همیشه از این زبان کامنت گذاشتن یه جوریم می شد ولی الان دیفالتم شده.ساری.


چه قد يواش بود اين نوشته.. دقيقن مثه شمعدوني لم داده تو آفتاب..


تا حالا اين تجربه رو نداشتم. با اينكه تجربه ي شيريني شايد باشه، اما دوست ندارم دور از خونه باشم


:)


لامصب معلوم نیست اون ارامش چهاردیواری اتاق قدیمی ادم از کجا میاد . من بعد هشت سال هنوز فقط تو این اتاق اروم می گیرم ...



صفحه‌ی اول