سکوت سنگینی میکند، سکوتی که با کلمات ساختم و گریزی نیست.
گریز واسه چی؟من هلاکِ همین سکوتم.
راستی امروز صبح جای شما خالی عجب مربای بالنگی بود :)
---------
میرزا: بالنگ نوش جانتان. خودم هم که باز آن بیبالنگی را خواندم یادم افتاد صاف یکسال است بالنگ ندارم، این چیزی جز سقوط نیست.
سكوت سرشار است از حرفهاي نگفته.....
قافيه ها خيلي وقت است كه تنگ آمده اند!
دستمزد خودت را براي اين ساخت و ساز يپرداز،
از سنگيني بار كاسته ميشود...
از واژه بگذر و ببين دوباره ناگفته هاي قرنها در سكوت جاري ميشوند يا نه!!!!!!!
اين كار آخرش تباهي بچه گربه...منو ببين! بفهم كه سكوت كم كم غرقت ميكنه...مي خواي غرق شي؟
خب ! در تعريف من اين سكوت نيست ، عين فرياد است.
میرزا! عالی و اندیشمندانه بود.
خيلي فلسفي مي نويسي!
طوري بنويس كه ما هم بفهميم!
جالب مي نويسي
حالا چرا ميرزا پيكوفسكي
بد نيست يه سري هم به ما بزني
سلام آميرزا. من آپولو هوا كردم يك عدد وبلاگ راه انداختم. نظري حذري داري بگو جانم. بسي مايه خرسندي خواهد بود
ولي شرقي ها عاشق حرف و گپ اند
«کلمه» خودش چیزی از جنس سوء تفاهمه، در حالی که من هميشه می خوام ازش در جهت خلاف استفاده کنم.
یکی از دلخوشی های من تو این دنیا اینه که كاش «چیز» دیگه ای هم به جای کلمه «باشه». مخصوصاً برای وقتهایی که حس ها به نهایت می رسن.
گاهی میشه کارهایی کرد، مثل یک بوسه یا لگد به دیوار، ولی باز هم دست و بال آدم بسته می مونه.
اول:http://www.peakovsky.com/archive/2005/01/000197.php
دوم:
فرنگیها به سکوت میگويند: rest. وقتی بعضی نوازندهها مینوازند، بقيه استراحت میکنند تا وقتشان برسد.
سكوت زير گلويم را مي شكافد و مي ريزد بيرون. و من انگار نمي خواهم از رو بروم.