تناقضهای درونت را باید بتوانی بشناسی و سعی نکنی اصلاحشان کنی. آنها هستند و باید قبول کنی که بودهاند، هستند و خواهند بود. بعد گهگاه به یکیشان متلکی بگویی، دیوانه شود و جوش و خروشی باشد که از سکون درآیی و مجبور شوی تا پیدا کردن یک نظم تازه سردرگم باقی بمانی؛ چرا که در سکون میپوسیم. این سردرگمی یک تکه بالاتر میبرد.
از این زندگیت خوشم آمد مرد.
سلام میرزای عزیز
امیدوارم ببخشید که کامنتام بیربط به این پست است. فقط خواستم برای رعایت کپیرایت ایدهدرکامنتی!، بگویم داستانی که در کامنت مربوط به پست مورخ 2 آذر سوگندش را خورده بودم، الآن روی صفحهام است. (در واقع خواستم باز تشکر کنم به خاطر آن یادداشت مهیج :)
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم.
عرض شود : از این زندگیت خوشم آمد مرد
چه خوشبختم آنگاه که جمع تضادها را در خود پذیرفته ام...