این قفس آقای دکتر بود، خب حالا هم هست. البته اگر به این بودن بشود گفت بودن، شاید یک نوع بودن محض خالی نبودن عریضه باشد. حقیقتش بعد از آن ماجرا چند بار دیگر هم چند نفر عنایتی به قیافه‌اش داشتند، حتی یک پاترول که یادش رفته بود صاف راه برود. ولی تیر خلاص را بنّا زد. این‌ها آمده بودند جدول کنار کوچه بکارند بعد دیده بودند این یارو سر راه‌شان است، کنده بودندش. بعد آمدند با تف‌مالی بندش کردند به زمین دوباره و اگر قبلاً حداقل تراز بود حالا آن هم نیست. موجود هشالهفتی است. بنّا کمی آن‌ورتر به زمین بندش کرد و تازه معلوم شد دکتر با چه محاسبات پیچیده‌ای این قفس را کار گذاشته بوده. حالا که آن‌ورتر است می‌شود یک ماشین را به زور چپاند بین این و در پارکینگ. حالا هر روز می‌بینم دکتر یا آن پیرمرد زهوار در رفته دارند با یکی دم در جر و بحث می‌کنند مگر نمی‌بینی اینجا گاراژ است. شب دیدم دکتر بین زباله‌دانی و در گاراژ یک زمین را سوراخ کرده یک میله یک متری کاشته که نتوانند آن بین پارک کنند. یک زنجیر هم بسته سر میله، آن سرش را هم به مکعب مستطیل مرحوم بند کرده. حالا نمی‌دانم خواسته نگذارد میله را بدزدند یا زباله‌دانی عزیز درب و داغانش را.


نظرات:

احتمالا همون زباله داني عزيز را!
اون طوري كه گفتي معلومه خيلي دوسش داره اين اقاي دكتر!


دغدغه بايد باشد . حتي به اندازه يك زباله داني ، آدم با دغدغه هايش زنده است .


بيچاره آقاي دكتر!!!


اي آقا چشمتان روز بد نبيند!
ما هم يكي از اين زباله داني ها دم در داريم هر كس هر آت و آشغالي دارد مي آورد بي ملا حظه پرت ميكند آن تو !!
محض اطلاع اگر همسایه تان مایل بود بیاید ما این زباله داني را دودستی تقدیمشان کنیم!


نه اینکه لحنتان زبانم لال بد باشد و لی برای عدم رفع تنوع هم که شده گاهی اوقات نمی خواهید با یک لحن دیگر بنویسید ؟!


من مرده ي اخبار آن زباله داني ام. مرسي خيلي حال داد. خيلي وقت بود خبري نداشتم .


زباله داني نباشد آدم مي‌گندد.
فقط مانده جايش را اشتباه نگيريم.



صفحه‌ی اول