شمعدانیها حرفی برای زدن ندارند.
ما گوشي نداريم كه بشنويمشان . شنيدن خودش هنر است و بالاتر از آن شنيدن ِ چيزهايي كه فكر مي كنيم از فرط ِسكوت دبگر چيزي براي گفتن ندارد .
«فکر می کردم در برابر شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد» (تقریبا) از سپهری فقید
غیر از وبلاگ شما وبلاگ های دیگری هم میبینم. ولی نمی دانم چرا هر وقت به وبلاگ شما میرسم احساس میکنم این وبلاگ همه زندگی شماست. احساس می کنم همه عمر پشت کامپیوتر نشسته اید. غیر از این حالت نمی توانم شکل دیگری تصورتان کنم. وقت کردی به ما سری بزن. (تحویل بگیر)
--------
الان فصل حرف زدن اونها نيست!
فصل سكوت و ركودشونه!