سهم من از این جشنواره عریض و طویل «فرش ایرانی» امشب بود و چند فیلم کوتاه دیگر، از ترس صف‌های طولانی و سینمادوستان روشنفکر. ولی مگر می‌شود از فرش بگویند و نیارزد سه ساعت منتظر شوی که برایت از بزرگترین نوستالژی زندگیت بگویند؟ که یاد سرای احمدیه تبریز بیافتی و خاطرات محو از حجره پدربزرگ که پایینش وسط سرا فرش‌ها را ورق می‌زدند و فکر می‌کردی چطور فرش به این سنگینی را ورق می‌زنند و وقتی آن که کنارشان ایستاده هیچ یک را نمی‌پسندید راحت همه را برمی‌گرداند سرجایش و می‌رفتند سراغ تخت بعد. نرفته بودم ببینم این چه در فرش دیده است و آن یکی چطور به تصویرش کشیده است. رفته بودم فرش ببینم، فرش‌های عشایری بهروز افخمی را، گل‌های قالی کمال تبریزی را که آب‌شان می‌داد و بلند می‌شدند از قالی، طرح‌های آشنای فرش‌ ترکمن خسرو سینایی را. ولی مگر می‌توانستم همراه پیرمرد مجید مجیدی نخوانم که «مهمان برایم خواهد آمد» و کیف نکنم از لهجه‌اش و کلاهش و فرشش که برای دلش بافته بود. یا فراموش کنم نگاه آن دختر لال جعفر پناهی را که آقا این فرش اینجا جایش امن است؟ یا دختر داریوش مهرجویی را که زندگیش خلاصه شده بود در فرشش. یا به شوق نیایم از سفره رنگین و مخده و تار بهمن فرمان‌آرا کنار فرش قدیمی که به یادت می‌آورد ایرانی بودن چه شاهانه است. یا لذت نبرم از ظرافت نگاه میرکریمی که فرش را همان‌جا نشان داد که همیشه هست، نرم زیر پای اهل خانه‌‌ی پر سر و صدا و آشنا و یا دست آخر همراه پیرمرد محمدرضا هنرمند برای خودم تا خانه تکرار نکنم که فرش ایرانی است برادر.


نظرات:

مرسي از اينكه ما را هم در لحظه ها و تصاوير فرش ايراني كه انگار جزئي از هويتمان است سهيم كردي....


من امشب ميرم واسه اين!


... و تازه هرچه پا می خورد، زیباتر می شود. ...


اما حيف كه دارد اين ميراث هم از بين مي‌رود با بازاري كاري


عجب جاییه بازار فرش تبریز
فرش تبریز
بازار تبریز
قلب تبریز...


سلام
خواستم بگم حرف ندارين
خوشحال ميشم از وب من ديدن كنين


ورق زدن فرشها و بعد برگردوندنشون سرجاش خيلي تصويري بود .


هوایی شدم... کاش منم می دیدم.


هم نظرم با شما.بسیار زیبا بود و دلنشین. بعد از دیر زمانی فیلم دوست داشتنیم رو دیدم.


هم نظرم با شما.بسیار زیبا بود و دلنشین. بعد از دیر زمانی فیلم دوست داشتنیم رو دیدم.


آخ كه شب اختتاميه چه كولي بازي درآورد اين بچه بسيجي!


همین طور که ورق که می زدی، دیدم که "فرش باد"ِ کمال تبریزی رج خورد. گر چه من همین یک دونه را بلد بودم!



صفحه‌ی اول