هر از گاهی دلت نمیخواهد حرف بزنی و کسی هم نیست که بخواهد بشنود. ولی با وجود اینکه نمیخواهی حرف بزنی، نبودن کسی که بشنود، میشکندت.
بنظرم این یعنی علاقه به invisible بودن .باشی اما نباشی
باید کسی باشد. که بخواهد بشنود. که نخواهی بگویی. و میان خواستن او و نخواستن خودت، خواستن او را انتخاب کنی. و آن حس دوگانه بعدش... چرا شکستم سکوت را... چه خوب که شنید..
آی...آی...آی...
داغمو تازه کردی با این تفاوت که من میخوام حرف بزنم ولی کسی نیست...دارم میشکنم...ایهی...ایهی|ایهی=صدای گریه|...
--اسپم:بلاگدونی از این تریبون اعلام میکند آهای اهالی پر جنب و جوش وبلاگستان بدانید و آگاه باشید که بلاگدونی خفت شما را بزودی می گیرد و افشاگری خواهد کرد... شاید نفر بعدی شما باشید..
اين همونه كه مولانا ميگه: دردي ست غير مردن
كان را دوا نباشد...
ديشب خوابتو ديدم...
بدتر از هر دوي اينها اينه كه كسي باشه اما بازم حس كني شنونده نداري
شايد هم موضوع حرف زدن نيست .
بد هم مي شكند!
سلام
ببخشید ما داشتیم توی کوچه پشتی بازی میکردیم که توپمون اشتباهی افتاد تو وبلاگ شما میشه لطفا توپو بندازین تو وبلاگ خودمون!!!.
لینک وبلاگمونو براتون گذاشتم.مرسی.
میرزا تو هم تنها هستی؟
هیچ ...
آی گفتی! مسئله اینه که هیچ کاریش هم نمیشه کرد!
..... :)
فقط میتونم بگم عالی بود. عالی!
خيلي خوب گفتيد.مرسي
20 گفتي!
هيچ پيش نمي آيدكه دوست داشته باشيم كه شنونده اي نداشته باشيم؟
حقیقت واقعا تلخیه
همين.