آخر سال است. خواستم کاری بکنم برای این همه ثانیه گذشته، روز گذشته، ماه گذشته.
چند نوشته‌ای که به دل نشسته بودند انتخاب کردم، چیدم کنار هم. خیلی‌هاشان قدیمی هستند.

sang.JPG
بر زمینه یکنواخت زندگی، آفتاب بود، آب بود، زن بود، مرد بود، عشق بود و هنر بود.
سنگ رودخونه

توی پیاده رو سه نفر قدم میزدند که ماشینی کنارشان ایستاد.
سه نفر پیاده شدند. دهانشان را بو ییدند و رفتند.
آنها ، ما سه نفر بودیم.
چخوف منو ندیدی؟

وقتی نه تو اسپانیایی حالیته نه گارسونه انگلیسی سیراب شیردون سفارش میدی با آبجو.
افکار خصوصی

کناره‌ی چرک‌تابِ گل‌ابریشم پلّه‌های بالا را پهن کردم وسطِ پاخور حیاط. به عشق پاقدمت. چه قابل؟ پلّه با آدمیزاد توفیر دارد. لُخت هم که باشد، بی‌آبرو نیست. دوتا چراغ زنبوریِ پایه‌دار عاریه‌ هم تا بوقِ سگ محض روشنی دلت پشتِ در کوچه سوخت.
همچین مترّصد... قبله که می‌گرفت، جمع می‌کردم کناره را؛ سبک می‌شد، پهن می‌کردم. بارانِ پاییز که سامان ندارد لامرّوت. معلوم نمی‌کند. غافل شدم از مسّمای بادمجانِ سر اجاق. ریزریز جوشید و ته‌گرفت و سوخت. کناره‌ی گل‌ابریشم زیر بارانِ بی‌حکمتِ پاییز و فضله‌ی کفتر شد منجلابِ لجن. تو هم که نیامدی.
لانگ‌شات

قطب شمال نه پنگوئن دارد نه خرس قطبی
قطب شمال پر است از مستند سازهای علاف که از هم فیلم میگیرند
----
روزهای بارانی خدا گیج میشود
یادش میرود کی رفت زیر کدام چتر
----
قطب شمال جایی است توی اتاق جدیدم، به یک فاصله از تخت و در و پنجره
که آن را دور از چشم آموندسن یک بار وقتی کف اتاق دراز شده بودم کشف کردم
---
قرار ما هم زیر چتر تو توی قطب شمال من
کنار بیلبورد کوکا کولا
استامینوفن

رعد و برق زد تو آسمون
شاخه کوچیکه درخت سیب
به شاخه بزرگه درخت سیب گفت
- هی
اون شاخه رو نیگا اون بالا
چقدر پر نور و بزرگه
شاخه بزرگه درخت سیب گفت
-ولی حیف میوه نداره
شاخه کوچیکه گفت
- آره
حیف میوه نداره
رضا ناظم

می‌شه اینجا گریه کرد؟
یونی

آب در سماور صدا می کرد-
خودش را به دیوار می کوبید-
سماورِ مهربانم گرمش می کرد و او که
فقط به عاداتش فکر می کرد، می غرید-
کمی بعد آرام گرفت و سبک شد-
دورتر رفت-
از ورای قوری حتی-
و پخش شد-
بر شیشه ها و...-
حالا باز آب بود، قطره ای بر شیشه اما آرامتر-
بطری

دم‌نوشت: شب عیدی بروید کاغذ‌هایتان را بریزید به هم، آن‌هایی که به دلتان نشسته بود را دوباره بنویسید، به دل دیگران هم بنشیند. اسمش را هم بگذارید بازی، اگر خواستید.


نظرات:

سلام/تازه واردم/وبلاگتون فوق العاده است/موفق باشيد


لامصب حافظه یاری نمی‌کند میرزاجان وگرنه پیش‌نهادات شما که مو لای درزش نمی‌رود! بعد هم مارکوپولوگری‌تان که تمام شد، آن قرار کذایی‌مان را برگزار کنیم گوش شیطان کر!


امسال نوشته هات کلی چسبید. سال خوشی داشته باشی


بين اينهايي كه تو دوس داشتي من نوشته استامينوفن رو خيلي دوست داشتم و يه نوشته خودت : داديم اسمان را جارو كردند آبي شود!


موافقمه.


خيلي دلتنگي هاي تپلي بود!
اما پيشنهادت يه جورايي فربه بود !!!


آمیزا
سال خوشتری داشته باشی :)


پس چهارشنبه سوري به چه درد مي خورد ميرزا؟


رسیدن بهار خوش! با آرزوی سالی خوش/دلی خوش/سری خوش/هوایی خوش و...سال نو مبارک!


سال نو مبارک
برای عید سال دیگه یه دونه از نوشته های منو که به دلت میچسبه . اگه نمی چسبه بیام بچسبونم خودم ) را بذار.



صفحه‌ی اول