این خورشید طلایی که می‌بینی فقط برای گل‌های آفتابگردان می‌تابد، می‌دانی، کمی دلش شکسته است، برای همین آفتابگردان‌ها همیشه بهش لبخند می‌زنند. این یکی خورشید مال اقیانوس‌هاست، مال دریاچه‌ها، مال رودخانه‌ها، برای همین آبی آبی است. آن خورشید قرمز مال روباه‌های کمیاب است، آن‌قدر کمیاب که یکی دوتا بیشتر از آن‌ها نیست، آن یکی دو تا هم دلشان خوش است به همین یک دانه خورشیدشان. آن خورشید سفیده هم معلوم است دیگر، مال پری‌هاست، مال دخترهایی است که همیشه سفید می‌پوشند. آن خورشید ریزه صورتی هم که آن ته است، خب آن مال هیچ‌کس نیست. برای خودش می‌آید و می‌رود، غروب می‌کند، طلوع می‌کند، هر از گاهی هم با ابرها گرگم به هوا بازی می‌کند.


نظرات:

پس من متعلق به كجا و كي ام؟


پس خورشيد شما چه رنگيه؟نارنجي، سبز يا...؟
يا ميخواي اون صورتيه رو مال خودت كني؟
آفتابگردانها و درياها و پري ها هم دست و دل بازند ،اگه خواستي ميتوني باهاشون شريك بشي :)
راستی ،منتظر نوشته ات تو هزارتوی لذت و خوشی هستیم.


سلام،
راستش مي خواستم يك اعترافي بكنم !من چند روزي هست كه وبلاگ شما رو مي خونم اما خيلي وقته-حداقل 3 ساله- كه وبلاگ شما رو مي شناسم و اسم وبلاگ رو در ليست دوستان وبلاگهايي كه مي خوندم مي ديديم ولي نمي دونم چرا هيچ وقت دلم نمي خواست وبلاگ شما رو بخونم! (شايد به دليل اسمش بود شايد هم اگر بشه به تقدير اعتماد كرد الان بايد اينجا و اين حسها الان به من منتقل ميشد) حالا به هر جهت واقعا" و بدون تعارف از بازتاب احساسات زببايي كه از لا به لاي نوشته هاتون مي تابه لذت مي برم....ممنون


خورشيد روزت را ساخت ، با شب چه مي كني ؟


ميرزا، كم تر مخملباف ببين.

------------------
میرزا: مگر چه ربطی داشت؟ حالا گذشته از ربط من از این حضرت فقط ناصرالدین شاه را آن هم صد سال پیش دیدم.


یک روز خورشید پایین می آید و گونه ی زمین را می بوسد و آسمان آرزوهای من آبی میشود
باور نمی کنی؟
این خط این نشان


پس خورشيد منم قرمزه !


واي! چقدر از اين خوشم اومد! خيلي خيلي زياد!
چه حس زيبايي...



صفحه‌ی اول