هر چه که میان سیاه و سفید باشد خاکستری خوانند، روشن یا شاید تیره ولی خاکستری در نهایت. و هر آن چه بین تولد سپید و مرگ سیاه باشد را زندگی نامند، زندگی خاکستری آدمیان.
قالب نو مبارك. اين پست رو هم دوست داشتم .
:)
اصلنم قشنگ نيست ...من همون ميرزاي قبليو مي خوام! )):
فوق العاده است این قالب جدید...کلی یاد کتابهای قدیمی که یواشکی از کتابخانهء خاله و دایی های جوانم کش میرفتم را زنده کرد برام...
چه بگویم میرزا!
حس غم/ماتم می دهد این قالب.
کهنِگی اش اما تازگی دارد!
(:
نور چشمان تنمان را فشرد بار اول كه جيغ
در سياه رفتيم با آه آخرين
درست گرفتم!؟
ميگم مرگ كه سياه باشه بعد از مرگ مي خواد چه رنگي بشه؟
شايد تولد سياه و مرگ سفيد و بعد از مرگ رنگي باشه
اما به حرال زندگي خاكستري مي شود
قالب قشنگه فقط لينكمينك نداره
شايد واسه همينه كه شاملو با اين غلظت بهش ميگه زنده گي!
من اما نیلی به دنیا آمده ام
ارغوانی میخواهم بمیرم
و زنده گی را طیف رنگین کمان میخواهم
رنگین کمان
تعبير بسيار زيبايي از زندگي بود
خيلي حال كردم
در ضمن ،من هم خونه قبلي رو بيشتر دوست داشتم هرچند پستهاي اين خونه خيلي خوبن!
سلام آمیرزا
چی به سر وبلاگت اومده بابا!
معقول یه آب و رنگ مختصری داشت در و دیوارش، یه یاد ایامی داشت واسه خودش.
نکنه اومدی پست مدرن بازی دربیاری زدی چش و چالشو کورکردی؟
یه هر حال امیدوارم پاینده باشی ... روزی که وبلاگ تو رو نخونم یه چیزی تو دونسته هام کم دارم.
درود
شلوارت كو؟
شازده اينجا خيلي رعب آوره ... آدم يه جورايي ياد غسالخونه مي افته
اینجا باحال شده ..خاکستری بودنمون رو هم می دونیسم خودمون
پس تو هم سايه روشن شدي! عجيبه راستش.
مرگ سياه نيست! تولد هم سفيد نيست اما خوب زندگي ..آره ...خاكستريست!
در ضمن: صفحه سفيد، نوشتهها سياه و ميرزا خاكستري.... اگه درك كني منظورم چيه! :دي
لذت مي برم از نوشته هاي سياهت كه گه گاه از تيره شدن زندگيم مي كاهد.
پ.ن. با آسيه چه دشمني داري كه در لينك دوستانش پيرت كرده است؟!
------------
میرزا: ممنون، حقیقتش من هم مشتاقم بدانم چرا آنجا پیرکوفسکی شدم.
هر دو نقطه سياهند.
تولد هم چون آغاز راه مرگه سياهه.
نه سفيدي هست نه سياهي و نه خاكستري
اين منو تو هستيم كه سفيد را يا سياه را و يا رنگين كمان را تماشاميكنيم
چشمها را بايد شست رنگ ديگر بايد ديد
اندر احوالات قالب مبارک عارضم که خیلی زشته!
قالب نو مبارک!
قالبت آزارم ميدهد
فكر مي كنم
چرا نمي دانم چرا
همسايه ام غمگين است ...
خوشحالم که به این زودی جوان شدی! میدانم آسیه سرش شلوغ است. فقط در دل از او تشکر می کنم.
جهاناينترنتبينییِ ساديستی؟ سايهروشنهای زندهگییِ دوگانهی مازوخيستی، فراپسافمنيسمِ فرانکشتاينی، زندهگییِ خاکتوسری، آگروفوبيایِ نوآرِ دراماتيک، يا قائدهگیِ نوستالژی؟
هيچکدام: دوران نقاهت يک سرماخوردهگییِ معمولییِ طولانی.
«ها؟ اينا رو من گفتم؟ عجب چيزی گفتم!»
چرا رنگت پریده؟
تنهایی دنیای واقعی رو به دنیای مجازی هم تسری دادی اخوی !!!؟؟؟
هيچ ديده اي اينها همه سياه و سپيد را در زمينه اين خاكستري...نقش هايي از مرگ ـ سايه هايي از تولد..كه دوباره و دوباره تكرار شده اند ...نمي داني چه كني با اين همه خطوط در هم و برهم كه مي رقصند ميان اين سپيدي و سياهي...
جاي پاهايت مي ماند روي اين خاكستري...نه؟
ممم...بي نهايت خاكستري رنگي داريم.حتي بيشتر رنگ ها در خاكستريشان دلنشين ترند.
چقدر حظ بردم از قالب جديد! :)