مرز انساندوستی کجاست؟ تا کجا باید درد انسانها را درد خود دانست؟ حد و حدود ما اعتراض به برخورد با دختران است؟ یا باید به اخراج افغانها هم اعتراض کرد؟ یا باید نسلکشیهای دارفور خواب از چشمانمان برباید؟ آیا به صرف ایرانی بودن حق داریم به درد خودمان توجه کنیم یا به عنوان شهروندی جهانی بایستی نگران بازگشت ببرهای تامیل نیز باشیم؟
آیا واقعاً مسأله امروز ما کارگران است یا کارفرمایان؟ رانندگان اتوبوس یا فازهای نیمهتمام پارس جنوبی؟ آزادیهای اجتماعی یا نرخ بهره؟ خودمان ایرانیها یا افغانها؟ آیا به صرف همین میتوان روی اخراج افغانیها چشم بست؟ آیا اینجا فقط مساله ارجحیت است؟ آیا مسایل انسانی اولویتبردار هستند؟
چقدر یک وبلاگ اهمیت دارد؟ آیا تاثیری بر افکار عمومی دارد؟ آیا اصلاً در این کشور چیزی بهنام افکار عمومی داریم؟ انعکاس هر روز تمام این اخبار اهمیتی دارد؟ آیا ممکن است تاثیر وبلاگها نه بر افکار عمومی که مستقیماً بر حوزه دولت باشد؟ آیا این خودگولزنی نیست؟ حتی اگر باشد آیا این دلیل بر دست روی دست گذاشتن میشود؟ میتوانیم خودمان را گول بزنیم و منفعلانه فقط ناظر باشیم؟ آیا حق داریم قضاوت کنیم؟ بر چه اساس؟
ميزان درد به دايره ي ديدت بستگي داره
اگه حوصله ي درد كشيدن نداريم چشامون ببنديم و به امپيتري پليرمان گوش كنيم
اين چندمين سري سوال بي جوابي هست كه توي زندگي ات باهاش رو به رو شدي؟
تاثیر وبلاگ ها که به نظرم صفره به دلیلی اینکه وبلاگ ها رو وبلاگ خوان ها می خوانند وبلاگ خوان ها عمدتا از همین جمعیت روشن فکر هستند و وبلاگ ها در واقع کلونی از موجودات هم عقیده و هم رای هستند که نوشته ها صرفا سبب همدلی بیشتر بینشان می شود و الا تغییر را بعید می دان سبب شود ..دایره همدلی هلی های بشری هم به نظرم نسبت مستقیم با دایره شعور خردگرای جهان اندیش دارد
سلام میرزا جان. من هم از این سوالهای تلخ در ذهنم دارم. و دیوونه کننده اس خیلی وقتا. همان به که چشم فرو پوشیده باشی!
كم نبوده روزايي كه با اين سوالات توي ذهنم درگير شدم و اكثرشون بي جواب موندن . اما يكي از اين سوالا هست كه جوابش رو قطعا مي دونم :
وبلاگ مال جماعت وبلاگ نويس و وبگرده و بس . توي مردم عادي كه خيلي هاشون حتي يه بار نت نيومدن و توي افكار عمومي ( اگه وجود داشته باشه !! ) كوچكترين تاثيري نداره . به قول اين دوست قبلي ، يه جورايي خودمون مي خونيم و به خودمون دلداري ميديم
ممنون آقا
آدم هاي دو سه نسل قبل ما، باور داشتند بايد ساخت؛ حالايي ها اعتقاد دارند بايد رفت؛ از كجا مي داني؟ شايد هم دو سه نسل بعد ما ايمان بياورند به اين كه بايد برگشت، هرچند حتي فكرش هم آدم را قلقلك مي دهد.
ما سرگرميم، و همين براي يك دست گرمي طولاني مدت كافي ست.
آنقدر جمله هاي زيبا اينجا خوانده ام كه حس مي كنم وظيفه پاسخ دارم. گرچه مي دانم براي فكر كردن پرسيده اي نه براي جواب گرفتن. تا آنجا كه خود را انسان مي دانيم، درد انسان را درد خود مي دانيم. و حتي درد پرنده را و درخت را و شايد سنگ را و تنهايي يك ستاره را. اما در ميان اين ميلياردها ستاره و در فاصله اين ميلياردها سال و در جمع اين ميلياردها انسان، بايد بدانم بود و نبودم چه اثري بر بودن ديگران دارد. و بفهمم روند كلي جهان چيست و در نقطه كوچكي كه زندگي من مي گذرد چه خدمتي به آن مي كنم. يعني مسايل هرچه ملموس تر باشد وظيفه ام بيشتر مي شود. اين وظيفه در متن زندگي است. اگر زايده اي بر زندگيم باشد فقط خود را با شعار دادن فريب داده ام. خواندن وبلاگ تو هم بايد بخشي از همان متن زندگيم باشد نه حاشيه آن. اينچنين نيست كه در ساعاتي زندگي كنم و وقت خاصي را هم براي چشم گشودن بر اخراج افغان ها بگذارم.
جادي، آسيه، نيكان و ديگراني هستند كه وبلاگ را فقط بخشي از زندگي و در پيوند با آن دارند.
خطر غرق شدن در انزواي فردي و يا گم شدن در غريو تحسين گروه محدود حاميان و مشتاقان هم جدي است.
بسیار عالی. الانه که داری وارد مطلب می شی. به پرسیدن ادامه بده. لازم هم نیست جوابی بگیری. گاهی سئوالها خودش پاسخه به یک سری چیزها.
نه اشتباه نكنيد.من وبلاگ نويس نيستم اما هر روز براي صفحاتي كه اد كردم وقت ميذارم,ممكنه مثلا يه زن معمولي خانه دار وب شمارو نخونه,اما دقت كنيد اين يه پروسه ست.وب نويس هاي زيادي هستند كه روزنامه نگارند,مقاله مينويسن و...پس حتي اگر وجود شما فقط دايره ي افراد هم عقيده باشه يا فقط واسه دلگرمي هم باشه,اين موضوع مسلما بازتاب داره.شك نكنيد,اما يه كم وقت ميخواد.در مورد محدوده ي انسان دوستي هم واقعا يه موضوع اساسيه,چون بايد دقت كرد كه احساسات ديگه رو باهاش اشتباه نگرفت.ممنون از نوشته ها...
رحم و مروتت كجا رفته رفيق؟ اينهمه سوال سخت رو يكجا نميپرسن كه. اونهم سوالهايي كه حتي اگه جوابشون رو بدوني غير از اينكه افسرده ترت بكنه چيز ديگه اي نداره.