این تلاطم را دوست دارم، این عصیان را، این سرگشتگی را. که امروزت دیروز را نقض کند و هر روز از نو، انگار نه انگار. دیروز واقعه را خرد کنی، زندگی را. امروز از لحظات بگویی، از آن لحظات که ارزش زنده ماندن دارند، ارزش تحمل تمام سبک‌سری‌های زندگی. لحظاتی که کم نیستند، بوسه‌ای، خنده‌ای، اشکی، نامه‌ای، رنگی، سلامی، بدرودی. که این همه جشنی است بیکران...
بگذار از تناقض‌ها بگوییم مرد، از این چرخ گردون که دیروزش امروزش نیست و فردایش هم.


نظرات:

مي فهمم اين تناقض را. خوب هم.
گرچه مخاطبتان مرد بود و من مرد نيستم. :)


ديروز نه تنها امروز است بلكه فردايت هم زير سايه ديروزت است. تيغ گذشته هميشه بر گلوي حال و آينده فشار مي آورد.


من گیج شدم تو نمی شی ؟


به دستانت نگاه مي كنم حريص چشمانت مي شوم ، به چشماتن مي نگردم و اسير خنده هايت . بيا بزرگي كن ، هم من هم خودت را راحت كن !


بگو! بگو!


سلام میرزای عزیز

من همانیم که در 11 اردیبهشت از شما به دلایلی که گفتم تقاضای ازدواج کردم و جوابی نه چندان در خور گرفتم.
ولی امروز به استناد جمله ای که گفتید " بگذار از تناقض‌ها بگوييم مرد، " متوجه مسائلی شدم که بی گمان در تقاضای قبلیم تاثیر خواهد داشت.
سعی کنید آن چند کتابی را که از قرن 19 خوانده اید به دور بیاندازید و کمی ذهن خود را به روز یا بقول شما غربزده ها و دست نشانده های امریکا!! آپ تو دیت بکنید...تا بفهمید در این مواقع برای گریز از سوء تفاهم باید از چه کلماتی استفاده کنید.
اصلاح کنید...بر خواهم گشت.

-----------
میرزا: من هنوز هم از بیانات شما چیزی نفهمیدم. و این را هم نفهمیدم اگر پستی خطاب به یکی از دوستانم بنویسم چه ایرادی دارد؟ اصلاً کدام قرن نوزده؟ کدام سوءتفاهم؟


تو از اون آدمايي هستي که نسلشون منقرض شده اما خودشون نه
کارت درسته مرد


چرخ گردونی که امروزش بدتر از دیروز و فرداش نامعلوم و پزر از استرس و نگرانی و به احتمال زیاد بدتر از امروز


شب موافق مي خوابم صبح مخالف بيدار مي شوم و نيازي فعلا به نام نمي بينم مي دانم
كه مي داني


انگار يك دقيقه پيش باشد كه بخواهم اين را بگويم و شما گفته ايدش و چقدر ماه گفته ايد !


رفيق قرن بيست و چندمي
لطفا برام چند تا كتاب
جاي گزين كتابهاي قرن نوزدهمي نام ببر


باشه ولی سخته اینطور فک کردن...


جالبه..



صفحه‌ی اول