صبح سرخوش در کوچه‌های الهیه چرخ می‌زدم. مطمئن بودم باید جایی بروم ولی برای خودم از کوچه‌ها و خیابان‌ها بالا می‌رفتم و پایین. زیر سایه درخت‌ها از روزنه‌ی بین برگ‌ها به خورشید نگاه می‌کردم، از خلوتی خیابان‌ها تعجب می‌کردم، هر طور که دلم می‌خواست راه می‌رفتم. حتی یک باغ پیدا کردم که آدم‌هایی تویش بیل می‌زدند و من هم ایستادم تماشایشان کردم. چند دختر خوشگل هم دیدم.


نظرات:

:)
بايد هم خوش ميگذشته!


هميشه خوش حال باشي آميرزا :)


دلخوشيهاي كوچك من ...


سلام میرزای عزیز


گفته بودی که منظور مرا نفهمیدی..ابتدا تعجب کردم که چرا جنابعالی با این همه هوش و زکاوت که از احشاء تان پایین می ریزد چطور نتوانستید جملاتی به این سادگی را بفهمید. ولی خوب انگار امروز صبح نشان دادید که حضور ذهنتان در باغ های الهیه به دنبال خانم های خوشگل است و نه در پی جواب دادن به ارباب رجوعان!!

به هر حال می گذاریم به عنوان جوانیتان که با آن چند تار موی سپید دارد به باد فراموشی سپرده می شود.

و البته نوشتن براي يك دوست اصلا ايرادي ندارد. اما بايد حساب ما عاشق پيشه ها را هم در سر انگشتان مبارك نگه داريد.
از آن كتاب هاي قرن نوزده هم حرفي نزنيم كه احتمالا به صلاح جامعه ي اسلامي نباشد.

به هر حال بنده هنوز هم منتظر جواب جناب عالي هستم.

والسلام

---------------
میرزا: من متوجه قصد و غرض شما نمی شوم. و یقیناً خوش ندارم کامنت هایی به این شکل برایم گذاشته شوند. اگر فرمایشی دارید ای میل بزنید.


ببخشید آدم های توی باغ چه کار می کردن که شما تماشا می کردین؟

-------------------
میرزا: عجب کنایه ای. متن را اصلاح کردم.


جناب میرزای عزیز


از طرز برخوردتان اصلا خوشمان نیامد.در خور یک شبه فیلسوف نبود.
بنده کاری به ایمیل جناب عالی ندارم.مطمئنا غرضی هم در کار نیست.
ابتدا سعی کنید رنگ رخساره ی از دست رفته تان را برگردانید.بعد حضور ذهنتان را کمی هل دهید تا روشن شود.سپس مطالب را یکبار دیگر از نو بخوانید.البته اگر تماشای بیل زدن!!! بیش از حد وقتتان را نگیرد.

اگر بازهم متوجه نشدید..ناچارا بنده توضیح خواهم داد..گرچه توضیح زیادی هم ندارد.

روحت شاد باد

والسلام


ميرزاي عزيز! شما دست‌كم به خاطر همان پنج كلمه آخر، روز بسيار خوبي داشتيد. خوش‌به‌حال‌تان!


زيارت قبول...!


یعنی آن جمله‌ی آخرت را که پرتاب می‌کند، عشق است میرزاجان!


ببینم نیرو انتظامی بهتون گیر نداد؟
:)


همه باید جایی برویم . من هم گاهی فقط می دانم که باید برم ولی کجا ، نمی دانم !


دلم لک زده براي قدم زدن...



صفحه‌ی اول