گهگاه بازههای زمانی تغییر میکنند، از حالت معمول که ثانیهشمار از پی دو عقربه میدوید عقب مینشینند به دنیای دیگری. میشوند بازههای بین دو تلفن، یا بین دو سیگار، بین صفحه اول و آخر یک کتاب، بین تبریز و تهران. شکل دیگری از سنجش انتخاب میشود. وقایع نه با سال که با بازههای جدید تعریف میشوند. این آشوب یک اجبار است، یک نظم است. بهایی است که برای سکوت پرداخت میشود، شاید هم ارمغان تنهایی، این میهمان ناخواسته.
چقدر خوب
می توانست شعری بی نظیر باشد
فقط با کمی حذف و اضافه
فلسفه شعری ناب
عالی!
اين تريپ نوشتن ديگه چه صيغه اي هست؟
گاهی هم یه تحول یا حادثه مهم زندگی، اون رو به دو بخش پیش و پس تقسیم می کنه...انگار که از دو انسان مختلف بگوییم.
از اينجا تا آنجا
پر است از غربت ستاره ها ...
این توصیف بازه های زمانی عالی بود.
و این: که این آشوب یک نظم است.
و
آن نوشته ی نمادها حرف نداشت:گویی خود نماد نمادها شده ایم/و هویت هم هست.نیست؟
همین ثانیه هان که از یک فرشتهء زیبا و جوان یک اجوزهء پیر می سازه.
گهگاه میشود حد فاصل یک قلوپ تا چند کیلومتری زمین....
سلام پیکوفسکی عزیز. نوشته هاتون رو دوست دارم و مدتهاست که می خونم. ولی اولین باره که کامنت می زارم. موفق باشی
در مورد پستت باید بگم من دوست دارم که روزی برسه و زمان برایم حل شود.
یه اتفاق عادی ان
یاد خودم افتام اون اوایل که تازه اومده بودم تهران و تو تنهایی زندگی دانشجویی بازه هام شده بود بین بلیت رفت و برگشت قطار ...
زمان... دزد بدكاره و هرزه آرزوها...