-کجا میرویم؟
- میرویم کمی آرزو کنیم.
شايد هم آرزوي رفتن مي كنيم.
يا آرزو ها را روي هم تل انبار.
احساس غربت مي كنم اينجا.
اما مي دانم آشنااايي آينه اي در پس اين غريبي هاست.
ميرزا جان آشنا را رو كن!
مي شود من هم بيايم؟!
اميد كه داشته باشي، به جستجوي ارزو كورمالِ فرازهاي نيامده به دست ميكني؟
بشنو اكنون داستاني را ز دورانهاي دور - از زمانهايي كه مدفون است در ژرفاي گور/
از زمانهايي كاز او نام و نشان در دست نيست - ياد اين دوران كنون از ياد ز آن دوران تهياست/
از زماني كاندر او يك ذهن تنها بود و بس - مردمانش را چو دنيا بود و خود را چون قفس/
هستي پهناوري ميبود چون دنياي ما - مردمانش آرزوها، يادها، انديشهها/
اندر آن از آرزوها نسلها آمد پديد - تا كه بعد از مرگ هر يك، آرزويي نو رسيد/
گاه سر زد شعلهي عشقي و در ذهن اوفتاد - تا پس از آن آرزويي پاي بر هستي نهاد/
ليك روزي ذهن از آن آرزو دل ميبريد - آرزو را زندگي آنگه به پايان ميرسيد/
تا كه دنيا بار ديگر پاك ميگرديد از او - لاجرم اين لحظهي مرگ است، مرگ آرزو/
ذهن چون يك آرزو را در دل خود پرورد - دست بيرحم زمان ناگاه از يادش برد/
زاد و مرگ آرزوها بود هم بر اين روند - اين چنين از رسم آن دوران حكايت كردهاند/
ليك روزي آرزويي بر خلاف ديگران - چند انديشيد در پوچي كار آن جهان/
گفت: «جانم را بفرسود اين روند يكنواخت - اين تناوب زندگي را بهر من بيهوده ساخت/
چون من اندر دهر بسيار آمد و بسيار مرد - تا جهانش كي به ياد آورد و كي از ياد برد/
هر زمان شايد كه اين دنيا فراموشم كند - جان من بستاند و چون شمع، خاموشم كند/
لاجرم آيد گهي كاينجا نباشد جاي من - لحظهي مرگ من و ناكامي دنياي من/
تا! مباد اين مرگ من مانند مرگ ديگران - من فدا بايد شوم تا كام گيرد اين جهان»/
پس بدينسان آرزو آنگاه برْآورده شد - هستياش را كام داد اما ز يادش برده شد/
كامكاران آرزو را ميبرند از فكر و ياد - كام ميگيرند از او، پس ميدهند او را به باد/
عاقبت هر آرزو يك روز خواهد داد جان - خواه نااميد گردد ذهن و خواهي كامران/
ليك ره را ميتوان بسپرد در اين هر دو راه - تا كدامين ره بُوَد نيك و كدامين اشتباه/
باري، ار چه شرح آن گيتي دو صد شهنامه بود - ليك از آنها يكي ماندهاست و آن اين چامه بود/
رسم آن كيهان چه ميمانست با كيهان ما - تا چه شخصي باز گويد قصهي دوران ما/ شعر از خودم ها ها
-----------------
میرزا: ممنون نیما.
نه ممنون . از من گذشته . خودتان تنها برويد .
نيماي عزيز، دست مريزاد! هم مضمونش زيبا بود و هم شكلش. ميرزا بايد به حضور چنين شاعري در بارگاه خود افتخار كند! اما افسوس، در روزگاري كه خارها چون خنجري قلبها را نشانه مي گيرند، ميرزاي عزيز رفته است گل بچيند.
گرچه بايد پذيرفت آرزو كردن هم بخشي از زندگي است و شايد حتي مقدمه آن باشد.
------------------
میرزا: من امیدی ندارم. فرار را ترجیح می دهم.
... آرزوهاي جديد مبارك !
در آرزو اميد براي زندگيست.
آرزو كم
كم
آگر كه راه برود راه
من
ما هر ترم را با آرزو شروع میکنيم، با اميد ختم...
اگر ميرى فقدان هارو هستي بدى منم ميام.....
كاش ميتونستيم كمي آرزو داشته باشيم. كاش همه دنيامون آرزوهاي محال نمي بود.