دنیایی بدون آرمان آرزو می‌کنم. اینان معناهایی هستند که هرگز ممکن نیستند، نسل‌ها در پی‌شان می‌دوند و می‌میرند. تله‌هایی هستند که ذهن‌های بزرگ برای ذهن‌های کوچک ساخته‌اند که مطابق میل‌شان تاریخ را به جلو برند. پرده‌هایی هستند بر حقیقت تلخ، بر قانون جنگل. در تضاد با آنان قوانین ایستاده‌اند. آنان آسمانی نیستند، بت نیستند، معنا نیستند. دست‌آوردهایی هستند برای بقا، برای جمع انسان‌ها. نیازی به آرمان‌ها ندارند. کافی است هدف را زنده ماندن تعریف کنند، قانون بر آن استوار خواهد بود.


نظرات:

... آره ها ...
به همين سادگي !!!


«دنيايی بدون آرمان»....
چه آرمانی!

-----------------
میرزا: بی‌آرمانی یک آرمان نیست. این مانند «هرگز نگو هرگز» نیست. این فقط یک تصمیم است و عملی است. وقتی گوسفندان بدون آرمان زندگی می‌کنند چرا ما نتوانیم؟


همشهري منظورت رو متوجه نشدم حقيقتا... كاش كمي مبسوط تر مي نوشتي يا ساده تر همچون تمپلت زيباي وبلاگت.


نكته دقيق و درستي است: فرار، تسليم نيست! نوعي نفي كه هست. پس جنگي در ذهن است، در درون است، تبري است در زماني كه توان پيروزي نباشد.
دنياي بدون آرمان، يعني پايان تاريخ؟ و پايان ايدئولوژي؟ يا پايان مطلق انديشي و پايان آرمان هاي بزرگ و همه شمول؟
شايد در طول زمان، تعداد ذهن هاي كوچك كم مي شود و آرمان ها متنوع تر. شايد مرز آرمان ها كمرنگ مي شود و همكاريشان بيشتر.
من براي زنده ماندنم، به هنر تو نيز نياز دارم. حوشحالم كه آن را حتي در خود و براي خود، توسعه مي دهي.

-----------------
میرزا: دنیایی بدون آرمان پایان تاریخ نیست، آغاز عقلانیت است، پس آغاز تاریخ است. ولی یقیناً پایان ایدئولوژی‌ها خواهد بود. من بی‌آرمانی را ایدئولوژِی نمی‌دانم چون در آن هیچ‌چیز مقدس نیست، حتی قانون.


فكر ميكني دنياي بدون آرمان رو ميشه تاب آورد؟
دنياي ما الان آرمان داره و اين همه بدبختي و فلاكت و سياهي و مزخرفات توشه
وقتي نداشته باشه چي ميشه!

-----------------
میرزا: بدبختی و فلاکت نتیجه همان آرمان است.


ميرزا، من بعد از كلي كلنجار رفتن با زندگي به اين نتيجه رسيدم كه يكي از هدفهاي زندگي لذته! ولي قسمت پيچيدهْ داستان اينه كه خوشي ما تناقضي با حقوق ديگران نداشته باشه.تمام اون چيزهايي كه تو به نام آرمان اسم ميبري و حتي راه رسيدن به آنها ميتونه بهانه اي باشه براي لذت(:
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري؟
پيش آر پياله را كه شب مي گذرد!


سلام ميرزا جان.
دم آرش عاشوري گرم. خيلي عكسهاي توپي ازت گرفته. اميدوارم مثل هميشه خندان باشي.


آرزوي دنيايي بدون آرمان، بزرگترين آرمانگرايي است... چطوري اخوي؟!

-----------------
میرزا: جوابی که برای امین نوشتم را بخوان.


مثل اون شپش دنياي سوفي مي موني كه از لاي موهاي خرگوشه اومده بالا ..دور و برش رو نگاه مي كنه و معني معناهاي غير ممكن رو مي فهمه...اين اصطلاحت بي نظيره...معناهاي غيرممكن... همه اون چيزهايي كه در حد ذهن و زبانند ..همه اون چيزهايي كه غير ممكنند ...ولي ميشه براشون مرد...ميشه براشون كشت...و ميشه صدها سال ميليونها نفر رو باهاشون سر كار گذاشت ...

-----------------
میرزا: شپش! دو نقطه دی.


عزيزم اونوقت مي شه قانون جنگل كه. بهتره مانيفست خودتون رو اصلاح كنين


وقتی گوسفندان می توانند چرا ما نتوانیم؟

عجب!


میرزا جان جنگل به نظرت جای خوبی نیست؟
چرا برا تفریح به همراه خانواده یه سری به مجلس نمیزنین!!!!
کی گفته قانون جنگل بده.
ما آدما چون توانایی پذیرش و اجرای قانون جنگل و نداشتیم واسه خودمون قانون مشعشعانه و شعور مدارانه در آوردیم.
پایه این قانون رو چیزی ه که .... خودش رو هواست.
میرزا جان شما نمی تونی آنارشیست نباشی، من باور نمی کنم. اصلاً


دنيايی بدون آرمان آرزو می‌کني؟
و
اينان معناهايی هستند که هرگز ممکن نيستند!!
پس چرا آرزو ميكني ميرزا جان؟!

اون تله هاي بزرگي كه گفتي براي قانون جنگله يا حقيقت تلخ!!؟
اين دو باهم در تضادند
گرچه طبيعت عين عدالته چرا كه مقدر اهيه و اين عدالت خداست
ولي اون چيزي كه ما انسانه بر اون قانون جنگل نام گذاشتيم هرگز اون چيزي نيست در جنگل وجود داره!!

ودر آخر: به نظر شما هدف همان آرمان نيست؟


در مورد اين مطلبت مي خوام بياي و( هيچ )داستانك رو بخوني
کدام آرمان ارزش دارد برايش جنگيد، نوشت، سرود، زنده ماند؟ بگذار برايت بگويم. هيچ آرمانی، هيچ خدايی، هيچ خاکی، هيچ عشقی، هيچ کس.


چه بسيار آدمايي كه بخاطر آرمانهايي كه هيچ وقت به نتيجه نرسيدند نيست شدند!
اما ميدوني ما ادما بدون آرمان هيچيم!بنظر من مثل بي اعتقاديه!آدماي بي اعتقاد آخرش به يه پوچي ميرسن.نه كه بگم ايمان ميارن نه!مثه يه خواسته ي درونيه.شايدم هيچ سودي نداشته باشه اما تو از درون ميخواي به يه چيزي به يه جايي آويزون باشي!بهرحال طرح ايده ها و نظريات باعث گسترش دامنه ي انديشه ميشه.واسه اين ممنون!


سلام دوست عزيز،
يک پيشنهاد خوب براتون دارم: اگر در طرح تبادل لينک سايت ما شرکت کنيد از مزاياي زير برخوردار مي‌شويد:

1- لينک شما را در فهرست لينکستان سايت ثبت مي‌کنيم.

2- لينک شما را در 30 موتور جستجو ثبت مي‌کنيم.

3- همه ماهه شما را در قرعه کشي سايت شرکت مي‌دهيم.

4- يک مقاله بسيار مفيد در ارتباط با نحوه بالا بردن تعداد بازديدکنندگان وبلاگ خود از طريق ايميل براي شما ارسال مي‌کنيم.

همين الان از لينک زير بازديد کنيد:
http://link.zabanamoozan.com

فرصت‌هاي خوب را از دست ندهيد!


شاید این طوری دروغ ها هم از بین بره


قبول! اين ايدئولوژی يک ايدئولوژی نيست؛ اين آرمان يک آرمان نيست. تقدس‌زدايی خود تقدس نيست. قانون جنگل يک ضدقانون است، پس قانون نيست...
در اين ادبیات، حقيقت در تضاد با واقعيت و از جنس آينده است. اگر حقيقت از آينده به حال برسد، خود واقعيت است و حقيقت نيست، پس حقيقت چيز ديگری است.
معنا اگر به ذات بچسبد، معنا نيست؛ پس بت معنا نيست؛ مگر آن‌که تصور معنا باشد، که از جنس تاريخ است و حقيقت نيست. پس معنا چيز خوبی است.

از کسی پرسيدند: وقتی حضرت يونس در شکم ماهی گرفتار شد، چه شد؟
گفت: سازمان جهانی يونس‌کو؟ تأسيس‌شد.

پس، تضاد ماهی با آرمان‌گرايی آسمانی، منجر به بقای بشر شد.

کسی می‌گفت: وقتی مسأله‌يی را حل‌کرديد و به جواب پيچيده‌يی رسيديد، بدانيد که مسأله را حل‌نکرده‌ايد.
اينک فلسفه!



صفحه‌ی اول