از لای چند کاج، رز رونده دیده می‌شود که از پایین تا بالا گل سرخ داده است. نور کم است، ابر است، باران می‌بارد گه‌گاه. نگاهم از کابینت‌های قهوه‌ای‌رنگ لیز می‌خورد روی کریستال‌های تازه شسته مادر و از آن‌جا بید بیرون پنجره که می‌رقصد. هوس کافه‌ای خلوت می‌کنم که آدم‌های تنها را با یک میز و یک صندلی پناه دهد و بگذارد بنشینند بیرون را تماشا کنند. نگران سه بچه گربه‌ای هستم که پریشب از میو‌میو‌شان فهمیدم به دنیا آمدند. زیاد می‌خوابم. می‌دانم قرار نیست اتفاقی بیافتد.


نظرات:

آرامش هست ولي . رز هاي سرخ رونده . باران . و اتفاقي كه شايد هيچ وقت هم نيفتد ميرزا جان !


در اشاره به يادداشت قبلي: مجادله نمي كنم و ارجاع بوروكراتيك تو به پاسخ ات به يادداشت امين را هم يك جور بي حوصلگي عميق ارزيابي مي كنم. وگرنه هر كسي پاسخ خودش را دارد. در غير اينصورت انگار داريم پاسخ سوالات فقهي ميدهيم!
;) مخلصيم

-----------
میرزا: به بحث مکتوب و از آن بالاتر بحث وبلاگی هیچ اعتقادی ندارم. شاید روزی جایی نشستیم بحث کردیم.


...! اينها كه نهايت ارامش قبل از طوفان است!


منتظر نباش ميرزا!حالشو ببر :)


روز مرگي
روز مرگي
روز مرگي
پست قبلي معركه بود


من اما خوابم نمی برد، بیدار هم نمی شوم.
قرار هست/نیست اتفاقی بیافتد/نیافتد.
دم ،،،، بازدم .... همین


وقتي ميداني قرار نيست اتفاقي بيفتد يعني منتظري وانتظار است که آدم را زنده نگه ميدارد!


تا صبح ديدار:
شب بخير


شاید چیزی فسرده است در سینه ، در دلت ...



صفحه‌ی اول