و یک لحظه که عجب، که هرگز نمی‌دانی چه ‌کاری را چرا، شاید هیچ‌وقت هم ندانی. ولی شاید روزی بفهمی چه‌ کاری را به همراه چه کسی؛ و این کافیست، حتی اگر ممکن نباشد.


نظرات:

و روزي كه فهميدي بهشت را تجربه كرده اي ...


هيچ چيزي ممكن نيست, مگر به سوي نيستي باشد.


من اينجا را دوست دارم .


وسوسه دانستن هيچ وقت ادم رو راحت رها نميكنه!
پس كافي نيست!


فكر نمي كنم:)


ایراد کار جایی است که همه کار را با همه میخواهی انجام دهی


بيشتر بخوان وتامل كن
فهم نسبي است و ازآن نسبي تر تويي


:) امیدوارم به امکانش .


ميرزا هم ميرزاهاي قديم. لااقل سراغ آدم رو مي‌گرفتن، گاه گداري كه شايد همون گاه و گدار بود رو دل آدم. رفيق، ممكن و ناممكن رو ولش،چه اهميتي داره، وقتي قراره از امكان چيزي سر در بياري و اون چيز امكان بودن يا نبودن خودش رو نشون نميده تو اون لحظه، چه اهميت داره كه بعدها نشون بده



صفحه‌ی اول