بالاخره امروز ظهر علمیون دست از ارائه و سؤال و جواب برداشتند و بساطشان را جمع کردند رفتند. البته تازه داشتیم با این حضرات رفیق می‌شدیم و به قولی عادت می‌کردیم، ولی در مقابل دست تقدیر که جدایی می‌افکند چه توان کرد. شوخی به کنار فکر نکنم هیچ دلم برایشان تنگ شود، حتی شوخی که می‌کردند آدم باید یک ربع فکر می‌کرد که بله طبق قضیه فلان در مقاله فلان این شوخی بامزه است.
اسکله هتل چندتا قایق چوبی بسته‌اند، از هتل جلیقه نجات گرفتیم قدری پارو زدیم. من فکر می‌کنم مسیر رفت و برگشت یک کیلومتری شد. نتیجه گرفتم پارو زدن یک جور جان کندن است. در این خلیج کنار هتل یک چند تا جزیره هست، رفتیم تا آنجا و در کمال بی‌مزگی هیچ چیز در جزیره نبود جز چندین فقره مرغ دریایی پر سر و صدا. یک‌صدایی زدیم بلکه رابینسون جواب بدهد، نداد.
از ظهر به این‌ور تنها ماندم. یک شب دیگر می‌مانم که فردا صبح پرواز دارم. انگار هتل فقط برای من کار می‌کند، البته یک دسته پیرمرد پیرزن هم هستند که فقط وقت ناهار و شام پیدایشان می‌شود.
یک جایی در هتل پیدا کردم که عکس کارکنان هتل از عهد دقیانوس تا امروز را زده بودند به دیوار. قیافه‌های صد سال قبلش بامزه بودند، یک چیزی سرشان بود مثل کلاه آشپزی. یک نکته جالب در مورد کارکنان هتل اینکه جوان بین‌شان کم پیدا می‌شود. اکثر خانم‌های چهل ساله هستند و چنان به کارشان مسلط هستند که معلوم است از جوانی مشغول این‌کارند، به سر و وضع‌شان هم خیلی می‌رسند. برایم جالب است که شغلشان یک کار دایمی است و این طور نیست از کارشان ناراضی باشند و بگذارند بعد از مدتی بروند، سال‌هاست در هتل کار می‌کنند.
عصر می‌خواستم بروم دهاتمان اوس، پاروها جان پیاده‌روی نگذاشته بودند برایم. در عوض یک شکم سیر عکاسی کردم. بعد از برگشتن سعی خواهم کرد عکس‌ها را بگذارم در لنز، هر چند دو سه هفته سرم شلوغ خواهد بود و شاید بعد از آن فرصت کنم. عکاس‌خان قبل از آمدن می‌گفت آنجا رنگ زیاد هست برای عکاسی، آن‌قدر رنگ می‌بینی که سیر می‌شوی. باغبان هتل یک خانم پنجاه ساله‌ای است. من ندیدم یکجا بنشیند، از صبح به گل‌ها می‌رسد تا شب. نتیجه هم طبعاً یک شاهکار است.
در مورد مردهای نروژ به نتایجی رسیدم. آن‌ها که نروژی اصیل محسوب می‌شوند و خونشان با اروپایی‌های ریزه میزه قاطی نشده، شخصیت‌های عظیمی هستند. یعنی قد بلند و استخوان‌بندی خیلی درشت، یک جور وایکینگ معاصر. راه هم که می‌روند تابلوها می‌لرزند. صد البته مشاهدات در مورد جنس لطیف قبلاً گزارش داده شده است ولی ما محض محکم‌کاری هنوز با علاقه مشاهده می‌کنیم، آخر به قول سر هرمس مجبوریم مشاهده کنیم، می‌فهمید؟
این رفیق مسلمان هم اتاقی من انگار بهش الهام شده بود من را به راه راست هدایت کند و هر چه ما مقابله کردیم خسته نشد. یک لحظه می‌دیدی حین ذکر گفتن بعد از نماز سر بلند می‌کرد و چیزی می‌گفت و من می‌گفتم و می‌دیدی دو ساعت نشستیم بحث می‌کنیم. ولی حداقل وسط کار نمی‌گفت به مقدسات توهین نکن و غیره. یک نمازی می‌خواند عمر هم به آن غلظت نمی‌خوانده گمانم. تازه دور بعدی مباحثات را موکول کرده است به تهران. حالا ما نخواهیم هدایت بشویم کی را باید ببینیم؟ گمانم او هم مجبور است.
فردا قرار است آنقدر خوش بگذرد که خفه شوم. صبح از اینجا یک ساعت تاکسی‌نوردی تا برگن، بعد دو ساعتی تا آمستردام. آنجا یک ساعتی علافی و یک ساعتی تا پاریس. آنجا هم سه ساعت بررسی دقیق در و دیوار تا بعدش پنج ساعتی در یک تابوت هوایی به تهران. یعنی نمی‌شود این تکه‌ مسافرت را طی مناقصه‌ای، مزایده‌ای چیزی واگذار کنیم به یک پیمانکار چشم و دل پاک؟


نظرات:

عاشق این سفرنامه هاتم! پر از تصویرن برای من انگار خودم اونجا بودم سفرنامه های قبلیتم خیلی باحال بودن


اين هتل تو شبيه قلعه ى هزار اردك است . حالا گيرم ناني اش مرد باشد . همان وايكينگ هاي معاصر :)


آقا شما هر وقت مي ري سفر انگار من خودم رفتم! :دي قشنگ مي شه همه چي رو تصور كرد!


دوست دارم ببينم اين زندگي نامه رو كي ميخواد چند سال ديگه منتشر كنه!


پيمانكار كه زياد است، آن شرط چشم و دل پاكي كه رويش گذاشتي، قضيه را كمي سخت مي كند؛ هرچند مي دانم كه اهل تسامحي!

پي نوشت: سفر بي خطر، محض خوش آمد گويي.


من كه اصلاح شدم تو رو نمي دونم..


راست ش مشاهده ی خالی اگر باشد خیلی هم محل اشکال نیست. شما که دست و دل تان پاک است، ماکزیمم اش مشاهده تان به گزارش ختم می شود. هی ما می گوییم این اجبار را یک بار بکنید سوژه ی هزارتو، می بینید چه موجوداتی که از آن درنمی آیند.


يعنی آن روزی پنجاه بار عاشق شدن تنها مربوط بود به وایکینگ‌بانوها؟! امّا گمان‌ام ملّت اصیل ملّتی ست که آدمی‌زاد روزی پنجاه بار عاشق زن و مردش -درهم!- بشود! :))


ميرزا... برمي گردي پنگوئن من يادت نرود كه بدجوري منتظرش هستم و ابدن راه ندارد بخواهي نه بياوري.


میرزا قالب قبلی ات هم فونت اش خوانا تر بود، کمتر هم شبیه وب پیرمردها بود.

یک آب جارویی بکن اینجا را!


سلام و تشکر فراوان از اینکه ما را با خود به سفرهایتان میبرید.خواندن نوشته های قوی شما کم از همراه بودن در سفرها نیست.من نیز علاقمند به سفر هستم و تقریبا هر سال یک سفر خارجی نیز دارم.در سفر امسال به تایلند باکلوپ مسافرتی ابسلوت آشنا شدم که در چند کشور هتل دارد و ظاهرا با چندین هتل زنجیره ای مثل هیلتون و شرایتون و... نیز قرارداد دارد که با پرداخت حق عضئیت حدود 15 میلیون تومان میتوان تا ده سال از این هتلها در سراسر دنیا یک هفته در سال استفاده کرد و...به نظر شما عضویت در این نوع کلوپها به صرفه و مطمئن هست یا امکان کلاهبرداری یا عمل نکردن به تعهدات وجود داره؟ممنون
Web: www.AbsoluteWorld.net
Blog: www.AbsoluteWorldGroup.wordpress.com
این هم سایتشونه.ببخشید ایمیلتون نبود مجبور شدم تو نظرات بذارم
-----------
میرزا: متاسفانه من ایده ای ندارم که مطمئن هستند یا حتی اینکه به صرفه هست یا نه.


سلام میرزا
دیگه نمی نویسی؟ یا یک جای دیگه می نویسی؟



صفحه‌ی اول