امروز رفتم شهر. آخر شما که خبر دارید ما دهاتی اوس هستیم، وقتی می‌رویم برگن می‌گوییم می‌رویم شهر. حالا شهرش هم خیلی شهر نبود. یک چیزی حدود دویست و پنجاه هزار نفر با تمام حومه و دنگ و فنگش. اول مهمترین نتیجه‌گیری را بگویم. بعد مطالعه دقیق و تعمق فراوان نتیجه گرفتیم ملت نروژ به طور میانگین ملت زیبارویی هستند، مجزا از قد بلند و چشم رنگی. ما که روزی پنجاه بار عاشق می‌شویم.
این‌ها به مملکت خودشان می‌گویند Norge. این چند روزه سر جمع ده‌تا سیگاری ندیدم. این برگن‌شان هم پر بود از توریست انگلیسی پیر. چنان با دهان باز خانه‌های قدیمی را نگاه می‌کردند انگار تا به حال کلبه زهوار در رفته ندیدند. برگن ریزه‌میزه ده دوازده موزه دارد، از موزه وایکینگ‌ها تا موزه هنرهای معاصر. یک کلیسا هم دارند از قرن چهاردهم و حسابی حلوا حلوا می‌کنندش. رفتیم آکواریومش، این عکاس‌خان بود می‌گفت اینجا پنگوئن نیست، آقا پس این‌ها که ما امروز در آکواریوم دیدیم چه بودند. شعار این آکواریوم هم جالب بود: بیایید با محلی‌ها آشنا شوید. یک چند تایی هم فک دیدم که انقدر جم می‌خوردند نمی‌شد عکس ازشان گرفت.
یک کشتی در بندر بود خیلی دراز و خیلی بلند، از این کشتی‌های تفریحی که مثلاً بیست طبقه هستند و یک دنیا اتاق و غیره. از هیبتش خوف کردیم. یک مغازه‌ای بود بند و بساط کشتی و قایق می‌فروخت، حتی دکل و سکان. فکر می‌کردم اینجا چه می‌تواند به دردم بخورد، آخرش یک چیزی خریدم. یک کره شیشه‌ای آبی رنگ که داخل یک تور مانندی است. گفتند این را می‌بندند به تور ماهیگیری که روی آب بماند. یقین حاصل کردم به دردم می‌خورد.
سینما هم رفتم سیزده نفر آدم دیدم.


نظرات:

اتفاقا من هم روزی پنجاه بار عاشق می شوم.


این قسمت اخر یقین حاصل کردن از کره شیشه ای خیلی به مداقمان سازگار افتاد !


آقای میرزا
ما آرزو می کنیم شما همیشه در سفر باشید که یک مقدار بیشتر بنویسد تا وقتی ما طبق عادت همراه چایی بعد از ظهرانه مان وبلاگ شما را باز میکنیم بلافاصله مجبور نشویم دوباره دکمه منتهی الیه سمت چپ را بزنیم.
خداوند عمر سفرهای شما را طولانی کند. راستش چین و باکو که تشریف برده بودید ما هی دعا می کردیم که این گذرنامه شما چیزیش شود که شما بر نگردید. انگار این قلم شما در ولات غربت بهتر می چرخد.
در هر حال دعای سلامتی و گم شدن این روادید نامه شما همچنان در این سفر هم پابرجاست.
ارادت.

--------------
میرزا: خانم ما اینجا آواره شویم که چه آخر؟ رحم کنید.


:)


ما عكس میخوایم میرزا! :)
عکس همّه ی این چیزایی که تعریف میکنی!
موزه، ساحل، شهر، آدمای کمش، سکوتش، خلوتیش، علمیون، اتاق آبی، ....
تمام اُس!

----------------
میرزا: چشم، کمی فرصت بدهید.


شما از كجا فهميدي كه اين "لوا" خانومه و آقا نيست؟؟؟

-----------------
میرزا: برای اینکه وبلاگ بلوطک را یک خانم می نویسد.



صفحه‌ی اول