انگار اینجا ماکوندوست و چهار سال یازده ماه و دو روز است که باران می‌بارد. گابو حتماً راهش این طرف‌ها افتاده بوده، یا آن یکی قطب. فقط می‌بارد. من استاد این هستم که زمان را گم کنم، اینجا شب هم نمی‌شود که حداقل یادم بیاندازد زمان را گم کرده‌ام.
از دست این علمیون خسته شده‌ام. یک حرکتی بین چینی‌ها کشف کردم، وقتی چیزی را توضیح دادند سرشان را به جلو تکانی می‌دهند و یک قدم عقب می‌گذارند. یک روسی امروز آمد سخنرانی، حتی یک کلمه از حرف‌هایش نفهمیدم، رسماً روسی حرف می‌زد. یک بوریس واقعی بود، زمخت، خشن، تند... خلاصه روس. یک اسرائیلی با خانواده‌اش آمده است. روابط درون خانوادگی‌شان عین ما ایرانی‌هاست. دخترش ده دوازده ساله‌ی لاغر مردنیی است که علاقه شدیدی به رنگ صورتی دارد و روی پا بند نمی‌شود. یک انگلیسی هم داریم که نسخه صادراتی مستر بین است، به همان اندازه بامزه است، خانمش کره‌ای است و هیچ ربطی به هم ندارند.
امروز سوار یک کشتی کردندمان و بعد از یک ساعت و نیم کانال‌نوردی رسیدیم به یک جزیره‌ای که خانه‌ی شخصی به اسم اول بل بود که موسیقی‌دانی قرن نوزدهمی بوده و نروژی‌ها عاشقش بوده‌اند و یک مینی کنسرتی از کارهایش برایمان برگزار کردند و حظ بردیم و دوباره برگشتیم. من هنوز هم فکر می‌کنم ناخدا بودن و اصولاً روی کشتی بودن بهترین تفریح دنیاست، این قضیه شناور بودن لذت‌بخش است.
به نظر من انگلیسی‌دان‌ترین ملت اروپا نروژی‌ها هستند. همه انگلیسی بلد هستند و با روی گشاده جواب آدم را با لهجه‌ی بسیار خوب می‌دهند. تا کور شوند آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها.
هنوز دارم در هتل کشفیات می‌کنم، آن هم هتل به این جمع و جوری. تمام این مدت فکر می‌کردم وقتی این هتل صد و چند سال دارد و این حوالی اعیانی‌ترین جا بودن چرا سالن رقص ندارد. امروز پیدایش کردم، طبقه دوم کنار کتاب‌خانه. از کتاب‌های کتاب‌خانه هیچ نفهمیدم و یک یادداشتی به فارسی لای یکی‌شان گذاشتم.


نظرات:

یعنی داریم حال می کنیم با این گزارشاتون از اوس ها!
آقا این ایده ی یادداشت فارسی لای کتاب معرکه بود! کلی از اینکه چه اتفاقهایی ممکنه بعد از پیدا کردنش بیفته کیف کردم! من بودم حسابی قضیه رو کاراگاهی می کردم یه جور خوبی!


سفرنامه هات خيلي باحاله . بابا بيشتر سفر برو.. سفرنامه ممد ميرزاي دانشمند..


البته هلندیها هم مثل نروژی ها همه انگلیسی هم صحبت میکنند. یکی از دوستان انگلیسی من میگفت بهتر از خود آنها. شاید این خصوصیت کشورهای کوچک اروپایی باشد. البته ظاهرا از نظر سطح رفاه و آزادیهای اجتماعی هم شبیه هم هستند.


يك چيز بی‌ربط (شاید هم باربط البتّه!): سوئیسی‌ها هم تا ان‌جا که شنیده‌ام خوب انگلیسی حرف می‌زنند. یعنی پیش‌رفت قضیّه تا آن‌جا ست که گاهی فرانسه‌زبان‌های سوئیس -ژنوی‌ها مثلاً- با آلمانی‌زبان‌های هم‌وطن‌شان -زوریخی‌ها، ایضاً مثلاً!!- انگلیسی صحبت می‌کنند! حتّا یادم است که در آخرین جام ملّت‌های اروپا چند خبرنگار گند این مسئله را در آوردند و همه تا کلّی وقت بعد می‌گفتند بازی‌کنان ناهم‌زبان تیم ملّی سوئیس -احتمالاً یعنی آلمانی‌گوی‌ها، فرانسه‌زبان‌ها و چند تایی هم ایتالیایی‌پران!- با هم و با مربّی‌شان انگلیسی حرف می‌زده‌اند (با لحن ریشخندکننده و خوارگرانه‌ی دیگر ملّت‌ها خوانده شود لطفاً!).
و تازه، این هر دو ملّت -سوئیسی‌ها و نروژی‌ها- به اتّحادیه‌ی اروپا هم «نه» گفته‌اند و بیرون گود ایستاده‌اند؛ گیرم یکی در قلب اروپا و آن یکی در حاشیه. خلاصه که گویا میزان هضم در اروپا، رابطه‌ی عکس دارد با انگلیسی‌دانی ملّت‌ها (یا چیزی در همین حدود!)!


من كه رفتم اونجا زندگي كنم يادداشتتون رو پيدا مي كنم بهتون خبر ميدم (:


من هم به شخصه فکر می​کنم هلندی​ها از لحاظ معلومات انگليسی بهتر از نروژی​ها هستند ولی نروژی​ها خوش​برخوردترند.


یعنی میرازجان، آن یادداشتی که لای آن کتاب به فارسی گذاشتی، فکر کنم اصلن دلیل اصلی رفتن ت به این سفر علمیون بود ها. ناقلا!


کارت درسته رفیق
راستی توی اون یاداشت چی نوشتی ؟


توی یادداشت چی نوشته بودین؟ یکخورده بوی فضولی میده ولی بی خیال.


اااا چه جالب منم تا خوندم به ذهنم رسيد تو اون يادداشت چي نوشته بودين!!!


از کتاب‌های کتاب‌خانه هيچ نفهميدم و يک يادداشتی به فارسی لای يکی‌شان گذاشتم..... می دانی میرزا ... این یکی را خداییش ازت خوشمان آمد . انگار چیزی شبیه پرچم چپانده ایی روی قله اورست . رحمه الله مرد .



صفحه‌ی اول