من هنوز در بند گیلاس آخرم، در بند نوای نی محبوبم، در بند شکل ابر، در بند دو خط شعر آرام، در بند یک جملهی کوتاه از رمان بلند، در بند چنارها، در بند خندههای بیهوا، در بند تنهایی، در بند پیچ امینالدوله، در بند اشکهای صبور، در بند چند خاطره. به جهنم که دنیا ما را به هیچ میگیرد.
اين تكه هاي به ظاهر معمولي، تمام دلخوشي مننند براي اكنون زندگي....
دل بندی× هم گزند های خود را دارد.(× اصلش دلبستگی بوده)
نفرمایید میرزا. دنیا بیخود کرده شما را به هیچ بگیرد. ما این دنیاییم و شما در خاطر ما بسیار محفوظ.
جسارت کنیم بگوییم قیامت کردید که بد نیست؟ بد است؟
ما هم دنيا را!
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارق ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز باد و خاک و از آتش و آب
شاد باشی میرزا :)
هی دارم می خونمش و آخرشو تکرار می کنم ... به جهنم که دنیا ما را به هیچ می گیرد ...
:)
میرزا جان هنوز در بند اون شهر ماکاندویی هستی؟
همه اينها رو قلم بگير
از مزه يه گيلاس مي خواي بگذري؟!! من كه رفيقتم مي گم نگذر .
وقتي اين نوشته ها با اين حال و هوا رو خوندم ياده طعم گيلاس كيارستمي افتادم .
ميرزا چرا اينقدر غمگين ؟
جمله ي آخر كل متن را مي سازد. شاهكار بود! بهانه ي زيباييٍ ماندن.
حالا كه قرار است دربند باشيم، بند چيزي باشيم كه انتخاب خود ماست...
بالاخره ياس يا پيچ امينالدوله؟