چنان که دو گیلاس در مقابلت گذاشتهاند که یکی سودا است و آن یکی هیچ. سودایت شیفتگی است و هیچ ندیدن و روزها و شبها زمزمه و آشفتگی و چه تند میگذرد روزگار. اما دیگری، هیچت پوچی میآورد، باز هیچ ندیدن ولی این بار هیچ هیچی است مانند سکوت، که کجا و چرا. این ورقپارههای سفید تند تند سیاه شوند و یا هرگز نشوند؛ که را به چه کار آیند. کند میگذرد روزگار و شاید هم نمیگذرد و تو بر این خاک بیقرار گامهایت به جای پیش به پس.
18 تير هم شد 19 تير
بگوييم هنوز... يا بگوييم هميشه...
شايد هم نمي گذرد؟!
18 تير هم شد 19 تير
بگويم هنوز... يا بگويم هميشه...
شايد هم نمي گذرد اين روزگار؟!
اين ها را نمي دانم ولي يادگرفته ام كه به هر صدايي كه بخواني به همان صدا پاسخت مي دهد اين روزگار. بچرخي، مي چرخد ميرزا!
....... هميشه چيزي از ياد مي رود.....
in gilase az un gilas ha hastaaaaaaaaa
bu dare!
باز امیدی هست که این روزگار می گذرد .
پس و پیش رفتن از درجا زدن ممتد بهتره ...
شایان
صحرای رز
روزگار می گذرد . این روز مر گی است که نباید بگذاریم بگذرد . هیچ همچون سکوت ؟ سکوت هیچ نمی شود
راستاش کس را به کار نیایند و امّا، باز هم سیاه شوند و شوند.
واقعاً امّا، گامی هم هست در کار؟