از قلمم تلخی میچکد، صبر میکنم تا تلخی از جانش برود. برمیدارمش و مینویسم، آرام مینویسم، شاد مینویسم، گرم مینویسم. برای تمام آدمهای خوبی که میشناسم یا نمیشناسم. آدمهایی که دنیا به دلگرمیشان میگردد، خورشید بیدار میشود تا لبخندشان را ببیند. آدمهایی که باد به دیدارشان میشتابد و سرمست داستانشان را به دنیا میپراکند. آدمهایی که دلیلی هستند برای بودن.
صبح جمعه است . صداي جيرينگ جيرينگ ظرفهاي صبحانه و خنده هاي حاشيه اش از آشپزخانه مي آيد . من مست خواب روز تعطيلم و فكر مشق هاي ننوشته لا به لاي نور خورشيد صبحگاهي جمعه گم شده و مانده عروسك و طناب بازي و مرباي آلبالو ...
حسم بود از نوشته تان ... ممنون (:
زنده باشي ميرزا !
صبح جمعه در شادي را به رويمان باز كردي.
به راستي كه شادترين مردم لزوماَ بهترين چيزها را ندارند، بلكه از هر چه سر راهشان قرار مي گيرد، بهترين استفاده را مي كنند.
پاكدل
خوشحالم از اینکه میرزایی شاد میبینم و حداقل الان کمی رنگ سفید خونه ات با شادی دلت میخونه
امیدوارم همیشه دلت به دلگرمی آدمهای خوبی که دوستشون داری گرم باشه. حالا هر جای دنیا که میخواد باشه
قلمت را در يك ظرف آب بجوشان، تلخیاش گرفته میشود.
زان پس میتوانی از آن برای طعم دادن به كاغذهايت استفاده كنی!
(:
آدمهايي كه دليلي هستند براي بودن....
خوش به حال آن آدم ها...
:دي آمدم بگويم از آهنگ اين جمله لذت بردم : آدم هايي كه دليلي هستند براي بودن..... ديدم قبل از من هم گفته اند :)
آب آناناس بنوشید !
شیرین می گردد ....
خوشا به حال آن آدمها که دلیل هستند...
چه قشنگ بود...