پرده می‌کشد شب بر خروشت، بر فریادت. وقت داستان‌هاست و قرار و اشک‌هایی بی‌صدا در خلوتت.


نظرات:

معرفت هم اگر اندكي داشتي
حالا كنار ماه كه مي نشستيم
صداي ساز پرمان مي كرد ...


روزي كه از دست شب هم كاري برنيايد چه؟


سلام
صفحه شما یک جورایی به آدم آرامش میده
و من از اینجا خیلی خوشم اومده
به امید دیدارهای بعدی!
:)


سلامي دوباره
من فهميدم كه زياد از صفحه شما خوشم نيومده!


ميرزا جان! تازه گيها تلخ مي نويسي!


سلام
يه وقته ديگه بهت سر ميزنم


من به همه ی زنانه نویس ها سر می زنم. شاید که از این انبوه بی انجام، پیداش شود آن زن فراری من. قهوه ای تلخ را مهمان کافه زن باشید.
اما ميرزا جان، شما از خودماني.


سلام دوست خوبم.
اگر تنهاترین تنها یاد شوم، باز هم خدا هست
به من سر بزن



صفحه‌ی اول