یک راهروی بلند در نظر بگیرید که یک طرفش به باغی دیوار ندارد و این طرف هم پنجرههای بلند یک ساختمان تاریک. حالا وسط راهرو بایستید و سعی کنید یک ردیف گلوله را با ریسمان از سقف آویزان کنید. ریسمانها هماندازه نباشند، هرچقدر از شما دور میشوند با شیبی تند بلند شوند تا گلولهی آخری مماس شود به زمین، فقط مماس، سنگینیاش روی ریسمان بماند. عصر است، یعنی آفتاب از طرف باغ سایهی گلولهها را نزدیک پنجرهها میاندازد. روی سایهی هر گلوله یک سنگ بگذارید. زیر هر سنگ یک تکه نخ بگذارید و بکشیدش بالای ریسمان همان گلوله، آنجا که به سقف بند است، همانجا بندش کنید. حالا شاید که یکی دو دقیقه است سرکارید ولی اگر درست تصور کرده باشید نخها دور که میشوند شیب تند میکنند و آن سرشان که به زمین است به وسط راهرو نزدیکتر میشود. به سرکار بودنش نیارزید؟
هي!
عكسها رو برات فرستادم
عكس صندلي ها!
...گلوله و سنگ آخر بر هم منطبق ميشن ميرزا ،نه؟؟
خوشمان آمد :)
سلام
هر كسي حداقل 10 نفر از دوستانش را دعوت كند كه در روز 14 مرداد، يكصد و يكمين سالگرد مشروطه، نام وبلاگهايمان را تغيير دهيم به :
"14 مرداد، روز همبستگي وبلاگ نويسان با دانشجويان دربند"
محمد جان شما هم دعوت شده ايد.
یه سوال :
چطور میشه یخی که به وسیله یه سنگ مماس گلول س . به صندلی بست که از سقف ازش آویزونه ؟
یه سوال :
سقفی که از یک تکه سنگی که رو یه صندلی آفتاب خورده آویزونه ، وقتی یخش آب شه ، چی میشه
ها؟!
ای آقا! طرف دیگر راهرو را هم دیوار بکشید تا از این معما و سرکاری خلاص شوین :)
در نوشته هايتان تسلط تان به واژه وجمله مشهود است . زيبا مي نويسيد .
اما گزاره هاي مجرد زيبايي مينويسيد كه در هيچ ژانري قرار نگرفته اند.
مثال ميزنم:
ويروسها موجوداتي هستند كه تا وقتي به بدن موجود ميزبان منتقل نشده اند غير فعالند . نمرده اند اما فعاليتي هم ندارند .
اين گزاره ها هم چنين حكمي دارند.
سر بزنيد!
نوشته هاتو دوس دارم، خداییش می ارزید!
لينك دادم چون زيادي خوبي!
والا من که هنوز هم سر کارم! کدوم نخ رو با کدوم سنگ چيکار کنم؟! :))