دو آینه دو طرف «آن» بگذار. اکنون «آن» تکثیر شده است به بی‌شمار نسخه، از هر طرف تا بی‌نهایت. «آن» چیزی است فراتر از نهایت، شمار و تو. «آن» خدا است. حال می‌توانی مخلوق خالقی باشی که خلق کرده‌ای.


نظرات:

اين "آن" چيه ميرزا؟
آينه اي در برابر آينه ات مي گذارم تا از تو ابديتي بسازم.
البته مي گند تا نتوني يه چيز انساني خلق كني ... لا تبارك الله احسن الخالقين.


كم مانده بود بشويم تكثير بي انتهاي آن!


پس بالاخره راه بهتره‌رو انتخاب كردي!

خودمون رو دوباره گذاشتي سر كار.
توي استدلالت يه ايرادي هست اخوي؛ اگر «آن» خدا باشه كه ديگه نيازي به آينه نداشته، اونم دوتا. اين خلق كردن‌ خالق رو مي‌گم،‌ يه جورايي ماتريس‌هات هم بعد نيستن.


شگفت انگيز بود...


و حال اين تعداد مخلوق براي اين خالق لازم است.....يه جور حس ابديت و بي نهايت طلبي نيست؟.....تا هميشه اين حس در وجود ما زميني ها خواهد بود....
(حقیقی باشیم در دنیای مجازی)


جاده بيش از تصور خاكي شد ...


ميرزا، دست به دلم نزار كه از اين فرمول‌ها دلم خونه


خيلي وقتا بايد به چيزايي كه نبايد گفت و نوشت فكر كرد.خيلي بيشتر از هميشه شايد.نميدونم چه عادت هميشگي شده.فقط به اونايي كه برات بروز خارجي دارن فكر ميكني,تازه اونم نه هميشه.


خدا بود.


خلق خالق یه ذره تخیلی نیست؟


"آن" منم
"آن" تویی
"آن" آن است که همیشه بوده و هست و خواهد بود.


پس از این تاریخ به بعد، مترادف کلمه‌ی «تعدد»، «خدا» شد چرا که میرزا چنین چیزی این جا نوشت. ما که نظری نداریم، عاقلان دانند. صلوات بفرستید.


بحث مفصل و سر دراز دارد!


آقا ما دلمون می خواست با شما یه سلام احوال پرسی گپی داشته باشیم که خب فرصت نشد، آخرش هم هول شدیم پیداتون نکردیم خداحافظی کنیم:) عکس رو که دیده بودیم بعد همچین ذوقیدیم وقتی دیدیم درست تشخیص دادیم شمارو! فقط شما حافظه مارو جدی نگیر با اندکی زیاد delay کشفتون کردم:))


دانی کف دست از چه بی‌موست؟


bebakhshid in "aan" ba eshghe 15 centi ertebati nadare ehtemalan?!


عالی بود...آدم هرچیزی را که نیاز داشته باشد خلق می کند.


در این عمر گُریزنده که گویی جز خیالی نیست/
تو آن جاودان را در جهان خود پدید آور/
که هر چیزی فراموش است و آن دم را زوالی نیست/

×××

در آن آنی که از خود بگذری از تنگ خودخواهی/
برآیی بر فراخ روشن فردای انسانی/
در آن آنی که دل، دل رانده از وسواس شیطانی/
روانت شعله ای گردد فرو سوزد پلیدی را/
بدرد موج دود آلود شک و ناامیدی را/

×××

به سیر سال ها باید تدارک دید آن، آن را/
چه صیقل ها که باید داد از رنج و طلب، جان را/
به راه خویش پای افشرد و ایمان داشت پیمان را/

×××

تمام هستی انسان گروگان چنان آنی است/
که بهر آزمون ارزش ما، طرفه میدانی است/
در این میدان اگر پیروز گردی گویمت، گُردی/
وگر بشکستی آن جا، زودتر از مرگ خود، مُردی/

احسان طبري



صفحه‌ی اول