یکی دو ساعتی باید صبر میکردم. اتاق زیرزمینی بود ولی هوایش خنک بود، جایی که نشسته بودم باد ملایمی قلقلکم میداد. از جایی هم بوی خوشی میآمد. خلوت نبود ولی آدمها داد و بیداد هم نمیکردند، مزاحمم نبودند. چشمهایم را بسته بودم، سرم را به دیوار تکیه داده. خوشم میآمد از آنجا بودن. انگار پناه گرفته بودم از حماقتهای قبل اتاق و رنجهای بعد اتاق. یک جور برزخ بود، دلم میخواست همانجا بیکار میماندم، بدون تب و تاب، بدون نگرانی، بدون هیچچیزی. حین همین دل خواستنها خوابم برد نیم ساعتی.
هممممم...خيلي وقته باهاش آشنام...به جرات ميتونم بگم تو شيراز اولين كسي كه كاراي اين اعجوبه رو گوش ميداد من بودم...نه رفيق مي دونم منم از من من من گفتن و منيت كردن بدم مياد...اما به نظرت اين افتخار نيست كه تو اين يكي اولين باشي؟هست...
گيج ميشم...مست ميشم...با ساربان...با زلف...با دلا ديدي...با يار مرا...با شيوه نوشين لبان...با ترنج...با...با...با نامجو نامي كه بدجوري ناجورم ميكنه...خوشجورم ميكنه...
خوش به حالت مرد...آره حسوديم ميشه...ما چون اينجاييم يه كم ازين چيزا كم مياريم...حالا چي بشه تقي به توقي بخوره يه كنسرت استاد شجريان رو آره...اما...
ما هم آره رفيق...يعتي ما هم بد جوري دلمون خواست...آره و اينا...
امير
هي گير نده كه اين مال پست قبليه و اينا...مگه نامجو محدوديت داره كه ما...ها؟...آره
ما نيز 40چراغ مي خوانيم همي...
حماقت هاي قبل اتاق و رنج هاي بعد اتاق ... عجيب و اسرار آميز
un shab asreen hey goft in mirzas! in mirzas! unam taze hamvelayat dar umadim! ma
bavaremun nashod! :-)
* az tarafe nafare ruberu'e
---------------
میرزا: هم ولایتی، من خودم هم چندان مطمئن نبودم خودمم. دو نقطه دی
سلام زیبا مینویسی منم این حالتی که نوشتی تجربه کردم قبلا...جالبه
چه خوشبختی مبارکی!