من انگار عاشق آن چند لحظه شیرین اول هستم، همان چند لحظه‌ی ناز و عشوه و خنده‌های بلند ناآشنای بعدها آشنا. عاشق همان چند لحظه اول، قبل از اینکه همه‌چیز عادی شود.


نظرات:

موافقم بد جوری..دقیقم من ه..قبل از انکه روز مرگی پیش بیاید!


hame ma asheghe in lahze ha hastim


خاک بر سر تکرار شود ...


همان چیزهایی که بعدها هم فقط همان ها در خاطر می مانند... اولین خنده ها و اولین نگاه ها....


منهم !


درماندگي من در اينه كه آن ِ«آن چند لحظه اول» را هميشه در بهت فراموشي ذهنم دربدرم. شايد هم توهم عشق در جانم افتاده!!


می دونی میرزا ، لحظه ابدیت است.
همان لحظه ای که دل از دست می رود!!


ولی من عاشق تکرار لحظه های اولم!


باید کاری کرد که لحظه ها دائم نو شوند...باید پیوسته نو شد پرید از خودی به خود دیگر که عادت جای عشق را نگیرد و همیشه سلامی نو باشد و ایمان به عشق...نه ایمان به یافتن سلامی نو که که بدانیم کهنه خواهد شد...


درود به شما
می دونین من همیشه وب شما رو می خوندم اما نمیومدم حرفی بزنم.
حالا که اومدم می خوام بگم: قالبتون در نهایت سادگی خیلی قشنگه.
بعدش هم اینکه خواستم بدونم اجازه می دین من شما رو توی پیوند هام بذارم؟
ممنون.
شاد و پیروز باشید.
بدرود.


مهم ترين و بهترين لحظه ها............شايد....!!!


این خط مال شماست. مخصوص خودتان است. اصلا به خاطر این فونت است که وبلاگتان را می خوانم. کاش کامنت ها با این خط نبود.


شکلات کش دار...


به روزم با
نبرد@ 33 @
نظر بدهید در مورد موضوعات جنبش های مقاومت
و نقد رمان « شطرنج با ماشین قیامت » رضا امیرخانی

مطالب وبلاگ تون خوب بود ، استفاده کردیم
به بر و بچه های اصفهان هم سری بزنید و ما رو هم لینک کنید
خوشحال می شویم پیشنهاد و انتقادات شما را نیز در کامنت هایمان بخوانیم
موفق باشید

راستی این لینک رو هم ببینید ، اعتراف جالبی است ......
http://www.jahannews.com/pages/view.php?id=6081
یاعلی


حیرانی آن چند لحظه اول را می فهمم ... تفاوت شاید این است که وقتی چند لحظه ای پیش می آید که می دانم چند لحظه ی اول است همه حواسم به زنگ خنده ی خودم است که نا آشنا ست ... برای خودم هم نا آشناست ... طنازی آن خنده مال من نیست . مال حضور طرف مقابل است ... و چقدر دوست داشتنی ست ...


سلام دوست من

بار خدايا! آبروي مرا به توانگري نگه دار، و ارزش مرا به تنگدستي از بين مبر که ناچار شوم از روزي خواران تو روزي خواهم، و از آفريدگان بدکارت مهرباني جويم، و به ستايش آن کس که به من ببخشايد گرفتار آيم، و به بدگويي آن کس که به من کمک نکند ناچار شوم...
نهج البلاغه، خطبه 216
آرام باش، توکل کن ،تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن، آنگاه دستان خدارا می بینی که پیش از تو دست به کار شده است


مدد ز غیر تو ننگ است
یا علی


آقا میرزا! لنز شما تا ابد باید روی «سیرکو ماسسیمو» زوم کند؟

--------------
میرزا: متاسفانه نمی رسم به روزش کنم، کمی آرام بگیرم حتماً


لعنت به اين تكرارو عادت...
صداقت اون خنده هاي نا آشنا رو نميدم به هيچ چيز ديگه اي !


فرمایش ، صحیح آقا جان ! فرمایش ، صحیح ؛


من هرچه گشتم کامنتم را نیافتم.
آدم ها هر روز مرا نا امیدتر می کنند!


عادی همیشه هم بد نیست! اما خب ... بله !


کاش منم تجربه کرده بودم...یعنی یه جورایی بوده ها...شب بود اتوبوس مترو ...زمستون من صندلی اخر سیوشرت ابی دور کمرم سوز میپیچید توتنم....اون وسطا وایساده بود با نگاه سیاه و لبخندی ارام و گونه هایی که فرو میرفت و چاله هایی داشت برای گم کردنم...بعد ها روز دیدمش و هیچ وقت به دلربایی بار اول نبود هیچ وقت!


mese man ......


هوم م م م م م م م م م
من فكر كنم اون مساله ي ماهيتابه مهم تر باشه ...


اين همون چيزيه كه من بهش ميگم شگفتي زندگي......و بي نظير


چقدر اسطوره اي فكر ميكني ميرزا.......
پايين بيا.....خودموني تر باش.خاكي باش.


میرزای عزیز تلخی این نوشته ت رو خیلی دوست دارم.



صفحه‌ی اول