اصولاً از لحاظ تئوریک پنج‌شنبه‌ها ایراد فنی دارند، یعنی از شما چه پنهان یک طورهایی خسته‌کننده هستند. حالا اگر دیروزش تعطیل باشد و خب فردایش هم که همیشه تعطیل است، تبدیل به یک فاجعه زیست‌محیطی می‌شوند. در راستای اینکه ما هیچ علاقه‌ای به فجایع نداشته و نداریم برای استفاده بهینه از این روز مسخره راس ساعت نه و نیم صبح در میدان راه‌آهن حضور به هم رسانده و قدم‌زنان طی‌العرض نموده ساعت چهار و نیم عصر قدم به میدان تجریش گذاشتیم. البته نه که تمام این هفت ساعت راه رفتیم، یک جاهایی چرت زدیم، با آدم‌ها حرف زدیم، خلاصه سلانه سلانه. هدف اصلی این پیاده‌روی مختصر یکبار هم که شده پیاده‌پیمایی خیابان ولیعصر به طور کامل از سر تا ته (و یا از ته تا سر) بوده و در کنار این قضیه دلیل دیگر، سرشماری تعدادی از پدیده‌های طبیعی بنا به درخواست سازمان آمار سولوقون بود. طبق آمارهای اینجانب در طول خیابان ولیعصر سی و پنج دکه روزنامه‌فروشی، هفده دکه فروش بلیط شرکت واحد، سیزده آبخوری، شصت و چهار دستگاه خودپرداز موجود است. البته سندیت این آمار در حدود سندیت خود ما است که چیز چندانی نیست. والله ما وقتی می‌آمدیم خودپردازها را بشماریم چشممان دکه‌ها را نمی‌دید و برعکس و هر از گاهی یادمان می‌رفت اصلاً چیزی باید بشماریم. ولی به قول جناب قدوسی با تقریب خوبی تعداد این حضرات باید همین باشد. پنج نفر از ما آدرس پرسیدند که به درد سه نفرشان خوردیم. ها، یک دوربین عکسبرداری هم در این قضیه همراه ما بود و مقادیری از در و دیوار عکس گرفتیم. قسمت هیجان‌انگیز قضیه حوالی خیابان پاستور بود که کم مانده بود دوربین و خودم را توقیف کنند که هوی از کجا عکس می‌گیری و صد البته کی؟ من؟ به زور از دست‌شان در رفتیم. اگر بفرمایید خوب نابغه از تجریش می‌رفتی سرپایینی، می‌فرماییم آهان، از آن لحاظ؟ دیگر عرض شود این قضیه بازسازی پیاده‌روی ولیعصر اووو تا میدان راه‌آهن رفته است. در ضمن مفهوم نشد چرا حوالی منیریه بیشتر از سوپری، سلمانی یافت می‌شد. قسمت سوزناک داستان هم این بود صبح با تاکسی بیست دقیقه‌ای از تجریش رسیده بودم راه‌آهن. در نهایت منظور نگارنده از گزارش این نقض قضیه حمار - در کمال احترام به جناب دریابندری - بر خود نگارنده نیز پوشیده است. عزت زیاد.


نظرات:

جناب میرزای عزیزمان

شما حکمت این پیاده روی را احتمالا تا چند مدت دیگر با تمام وجودتان درک خواهید کرد. این را از تجربه دقیقا مشابه یک ماه قبل از سفر بعضی ها عرض می کنم خدمتتان که آن روز کفش هم پایشان را زده بود و با خودشان فکر می کردند خوب حالا گیرم که پیاده هم رفتی چه توفیری کرد.

بعدهم خوب با خودت فکر می کنی درازترین خیابان دنیاست. باید راه بروم. همه این افتخاراتت می ماند تا وقتی شرف یاب شوی به تورنتو. البته این تجربه شخصی همان بعضی ها ست. جایی که به درازی ولیعصر را هم اجانب گرفتند و گفتند نه خیر. این خیابان یانگ ماست که درازترین خیابان دنیاست و تا خود قطب می رود.

کلی درد پایمان را زنده کردید شما امروز با این سرشماریتان جناب میرزای عزیز.


عالی بود. نصفه شبی مردم از خنده. قیافه ات رو میوردم جلوی چشمم و جمله ها رو با لحن خودت می خوندم. واقعاااااا جالب بود:))


http://vainexistence.persianblog.ir/1383_5_vainexistence_archive.html#2268859
پست روز 24 مرداد 83
ولي الان كه فكر می‌کنم اصلا دلم همراه نمی‌خواد. شاید دیگه دوربینم رو هم نخوام.

I'm just listening to the lack of light or sound


هم‌زمانی‌ی ولی‌عصر پیمایی و میلاد ولی‌ی عصر نشان از چیزی ندارد جز بزرگی و عظمت شما! آقا!‌ ما ارادت داریم به ثابت‌قدمی‌تان و البته به خودتان.
---------------
میرزا: من حواسم به این هم زمانی نبود. چطور است بروم خبرش را به صدا و سیما بدهم بعد بیایند مصاحبه و من هم یک قیافه نورانی بگیرم و یک اراجیفی ببافم؟



ها ها، من و دوستم هم یه بار در راستای همین تهران گردی، رسیدیم به این مکان مقدس (پاستور). نزدیک بود دستگیر بشیم!
گفتیم چرا این همه سرباز تو این خیابونه!!!!
آخرین مرحله که رسیدیم سربازه جلومون رو گرفت و گفت کجا می رید؟ گفتیم خوب داریم می ریم دیگه!!!!
خوب آدم وقتی از روستا می آد شهر، اون هم تهران، نتیجه اش جز این نمیشه که!!!!!!


سلام . جالب . کی وقتی آفتاب در خیابان ولی عصر ...کیف کردم. مرسی


کاش می شمردید چند قدم بود یا چند تا درخت چنار داشت البته آن وقت به یک کمک آمارگیر احتیاج بود
-------------
میرزا: دقیقاً یک کمک آمارگیر لازم بود. آن اوایل خواستم تعداد باجه‌های تلفن را بشمارم کلافش در ده دقیقه از دستم در رفت. چنار که جای خود را دارد.


be in migan tafrihaate saalem!


عمیقا در این تفکر که چه عنصر دورنی یا بیرونی میتواند حضرات را به یک همچین ریاضت دسته جمعی وادار کند مانده ام و کمک نکنید و توجیه نشوم از فضولی خفه میشوم .


عجب کار باحالی کردی.منم اگه بودم پایه می شدم.


ركورد اينجانب از 4 راه ولي عصر بوده است تا تجريش ! و البته موزاييك ها را مي خواستم بشمارم كه به علت آسفالت شدگي بعضي قسمت هاي پياده رو بي نتيجه ماند!
راستي طفلكي چون راهي سفر هستي حق داري ، نمي دانم چرا وقتي قرار است آدم دور بشود تا مستراح را هم دلش مي خواهد با جزييات به خاطر بسپارد چه رسد به خيابان ديلاقي مثل ولي عصر ، در مورد 5 شنبه ها هم زيادي موافقم ، اصلا تكليف اين روز در هفته نا مشخص است ، هر بر نامه اي موكول مي شود به 5 شنبه آخر كار هم هيچ كدام انجام نمي گيرد ! البته اين تقصير از ما نيست كه ، از 5 شنبه است!


اصلا این خیابان ولیعصر از اساس بدجوری حال نوستالژیکی دارد به خصوص آن قسمت پارک وی تا تجریشش. از روی تجربه ی زیسته ام می گویم این را.


امارخوبي مي شد اگرتعداد درخت ها و تير چراغ برق هارا هم ميشمردي.........


پس تو هم رفتنی شدی که افتادی به پیاده روی


اين راه‌آهن تا تجريش رو موافقم!!! ... چند باري پنجشنبه‌هاي سربازي نايل شديم به اين [ ] !!! ... الان فكر مي كنم چرا فقط راه‌اهن تا تجريش!!! ... سربالايي !!! ... پوف! ... تجريش تا راه‌هان راحت تره!!! ... منتها عصرهاي راه‌آهن خيلي دلگيره!!!!!


چندنفر برات بوق زدند ؟ یا بوق برای چند نفر و شنیدی؟ توزیع بوقا چطور ی بودن؟



صفحه‌ی اول