امشب وقت این بگذردها نیست، که بگویی می‌گردد چرخ. رنجیده که پس این قیدها را خود برای چه انتخاب کرده‌ای، برای آزادی خون می‌دهند و تو زنجیر می‌زنی بر خیالت. گویی یک زندانی که از پنجره‌اش ستاره‌ها را می‌شمارد. امشب وقتش نیست.
از دوگانگی‌هایم خبر دارم، نیازی نیست بنویسی‌شان.


نظرات:

نمی‌دانم...شاید زیادی زود آمدم.....
شاید هم اصلن اشتباه آمده‌ام....


انگشت‌ات را كه از روي نقطه‌ي درد برداري، تازه مي‌فهمي اين‌همه وقت ول‌معطل بودي.

«انفرادي» كه پنجره ندارد اخوي!


قورباقه را قورت بده


امشب به هیچ چیز نمی اندیشم. حتا به هیچ هم نمی ااندیشم. امشب آخرین نخ سیگارم که نخ نما شود . می خوابم اما، فقط همین امشب .....


غرقه درخویش ساحل نمی شناسد..


باشه نمي نويسم !


ميرزا حالا كي خواست بنويسه :دي...



صفحه‌ی اول