امشب این وبلاگ چهار ساله شد. چهار سالگی‌اش مبارکش. گمانم چند تایی بیشتر از دو هزار نوشته کوتاه و بلند شده باشد. چهار سال زیاد است، کم است. نمی‌دانم برای چه کم یا زیاد است، ولی هست. این چهار سال شاهد کوچ‌هایم بوده، فرسنگ‌هایم، خنده‌هایم، بغض‌هایم، عشق‌هایم. شاهد بالا و پایین‌ها بوده که کم نبوده‌اند، شاهد تغییر بوده، شاهد ثبات بوده، شاهد من بوده.

هویت قابل بسط است، قابل قبض هم. کم نشده است میرزا من باشد و یکی بدانم‌مان و کم هم پیش نیامده حس کنم ای‌میلی متعلق به من نیست، نامه‌ی میرزا را باز کرده‌ام. امروز دیگر برایم یک شخص نیست، من هم نیست، دیگری هم نیست. صرفاً یک نام است، نامی که گروهی به آن صدایم می‌کنند و همین. چنان که گویی نیازی به فرم نیست، فقط محتواست، هر چه که باشد، با ارزش یا بی‌ارزش. محتوایی که شکلش می‌دهم، شیطنت‌هایم را به آن راه می‌دهم، رنگ‌هایم را، آرزوهایم را.

اینجا آن گوشه‌ی آرام من است در انتهای شب که می‌شود هر چه نقاب است گذاشت و آن بود که هست، بدون مخاطب، با کمی حوصله و شاید چند خط تأمل. برای همین برایم ارزش دارد. اصرارم بر هر شب نوشتن برای همین خود بودن است، نه غرق شدن در رودخانه زندگی. گوشه‌ای که هر شب لحظه‌ای آن می‌شوی که هستی و به یاد می‌آوری قرارت چه بود با آسمان. گوشه‌ی تنهایی‌های تو، فردیت تو.

می‌گفت هرگز مخاطب نباید خودسانسوری بیاورد. هرگز فراموش نکردم. مخاطب آزاد است، بخواند یا نخواند، سر بزند یا نزد. او میهمان است و هزار منزل دیگر برایش مهیا است، ولی میزبان جایی جز خانه ندارد که آن هم به پسند دیگری باشد. برای همین باید و نبایدهایی که خواننده برایم می‌نویسد مضحک است. هزار بار خواسته‌ام دکان نظرخواهی ببندم ولی هر بار تا یقین کنم کسی می‌رسد چیزکی می‌نویسد، چنان که گویی از تو بهتر مقصود را خوانده و تکلمه‌ای بر آن. می‌گویی باشد که گه‌گاه چنین شوق کنی از چند یار قدیم و جدید چیزکی بخوانی.

من هرگز نفهمیدم و نخواهم فهمید این چند خط شبانه چه ارزشی دارد، ارزش خواندن دارد یا ندارد. شرمگین خواننده باشم یا سپاسگزارش. نمی‌دانم آدم‌ها می‌آیند و می‌گذرند یا می‌مانند. چه می‌شود می‌مانند، چه می‌شود دلزده می‌شوند. نمی‌دانم ولی می‌دانم هر چه باشد می‌خواهم بنویسم، دست‌کم برای خودم.


نظرات:

هی! چهارحاصله گی پربارتون مبارک!


خوشحالم بیشتر از آن است که برای خود می نویسی
خواندن آن چه را برای خود می نویسی دوست تر دارم تا ان چه را برای من برای ما...
من این جا در پناهگاه شبانگاه تو، روزها می زیم و تو نمیدانی چه حسّ غریبی است تعلیق دوری و نزدیکی...
سال وارگی ات فرخنده...


چهارسالگی مبارک خیلی دور نیست آشنایی با این وبلاگ . اما این دید و نگاه را دوست دارم . موفق باشیدو پایدار


ایشالا هشت سالگی.


مبارکه :)


مبارک باشه. امیدوارم نوشتنت همینطوری مستدام باشه. من واقعاً از خوندن این وبلاگ لذت می برم. لذتی که اصلاً قابل بیان نیست. کلی معنا و مفهوم در یک جمله کوتاه نهفته است. بیشتر وقتها انگشت به دهن می مونم که چطوری این چیزها به ذهنت می رسه. به نظر من این وبلاگ قابلیت تبدیل شدن به کتاب رو داره. اگه تو اینکار رو نکردی خودم باید یه پرینت بگیرم از همه نوشته های شگفت انگیزت! ;))
من اینقدر لینک نوشته های تو رو برای دوستام فرستادم که هر وقت هم یه جمله از تو رو براشون کپی می کنم و می فرستم می دونن که حتماً نویسنده ش میرزاست! امیدوارم همیشه پاینده باشی.


تخت و تاجتان چهار ساله شده و قطعا نخواهید بست در این کامنت دونی را که این کامنت ها به مثابه سربازهای فرمان برداری هستند که ولو خیالی بزرگتر میکنند اعتماد به نفس را و این فی نفسه بد نیست که از جایی است که در و جودت درش را به روی هیچ کس باز نخواهی کرد و نخواهی توانست / گفتم که گفته باشم


گردن نگير خودت را. بگذار جراحت تحميل، يك من ديگر باشد كه هر شب بتواني راحت بفروشي اش. به قيمت يك لمحه يا يك انكار. قوام شكل و شخصيت با خود يا مخاطب، دامي است كه همه راحت در آن مي افتيم. خدا بيامرزدمان عزيز. من اما سركش و هشيار مي خواهمت.
زنده باش و شاد زي.
من


مبارک باشد این چهارسالگی بر تو و بر ما !


چهل سالگيت رو برنامه ريزي كن ميرزا !


این تولد خجسته است. بر ما بیشتر.
تا همین چند وقت قبل صبح ما بدون شب نوشت های شما شروع نمی شد و حالا خوابمان سبک نخواهد بود بدون آن.


!!!!....Bon Anniversaire


چهار سالگیش مبارک!
چه بهتر از برای خود نوشتن؟
فقط بگویم خود بی نقابتان آنقدر زیبا هست که هر شب ما را اینجا بکشاند!


ایشالله صد ساله شه...


اوايل سعي مي كردم براي وبلاگم خواننده پيدا كنم ولي بعدديدم احتياج من به نوشتن است و نه به خوانده شدن ، فكر كنم ز ميان اين هزار و يك نقطه قوت وبلاگت همين اش از همه مهم تر است كه براي خودت مي نويسي


میرزا جان
مدتی است که تقریباً هر روز به وبلاگت سر می زنم. بوی آشنایی مرا به اینجا می کشاند. نوشته هایت چون از دل بر می آید، لاجرم بر دل می نشیند.
دلت را می بوسم و برایت آرزوی سلامتی، شادی و شادکامی دارم.

پاکدل


4 salegit mobarakkkkkkkkkkkkkkkkkchahar!omidvaram alan behtaro behtar benevisi...


چهارسال پایداریت مبارک برادر! پست بالا هم بسیاااااار دلنواز بود.مرسی!
سرخوشانه زی


مبارک است میرزا ؛
ایشالله پنج سالگی اینجا ...


مبارک است میرزا ؛
ایشالله پنج سالگی اینجا ...


بدون قالب قبلي به ذات وجود وبلاگ شما
از گرفتن پياله اي تا ستادن پياله اي مبارك است اين وصال چهار ساله كه از مستي شروع شده بود و به مستان ختم خواهد شد
انشالله


عادت ما را به هم ريختی آميزممدخان! شب‌ها کنترل اف‌5 می‌زديم تا وقت‌اش برسد و برويم بخسبيم. چاره چيست؟ اميدواريم هميشه. حالا که لنگ ظهر ما به‌روز می‌شويد، ظن‌مان می‌برد وقت خواب است.
اما هم‌چنان يک مسأله واضح است: مستقل از وضعيت جلو ايم.


4 سالگیش مبارک !...

من که نوشته های شما رو دوست دارم ..... یه آدم تازه هستید مثل بقیه آدمهای تازه... مهمتر اینکه تازگی خودتون رو اینجا م نویسید و توی پستو قایمش نمی کنید.... منم همین کار رو می کنم.... شاید به نظر خیلی ها این کار ابلهانه ای باشه... اما مهم نیست .. مهم اینه که دست کم اینجا آدم رو به خاطر خود بودن سیلی نمیزنن !.... یعنی دستشون نمیرسه که بزنن !

موفق باشید


من هم 4 سال با میرزا زیستهام
جنوب شمال تهران تبریز همه جا خونه دانشگاه سرباز خونه خلاصه گوشهیی از دنیا من و تو و این اینترنت که چند صباحی نبود دیر رسیدم ولی همیشه رسیدهام


خیلی خیلی مبارک باشه میرزای عزیز. ببخشید بابت تاخیر. سفر بودیم. اصفهان. بالاخره تموم شد;)


mirza jan avalan mobarak
:)
sanian, sepazkozaro ba re -ze bia lotfan
;) publish ham nashod, nashod
-------------
میرزا: اصلاح کردم.



صفحه‌ی اول