او طلوع را تماشا میکند و من غروب را، گیلاسی خالی در دست. اگر و اگر.
فكر كنم منم يه همچين چيزي جايي دارم
میرزایا، میل ویرانکنندهای به متفاوت بودن، و به واج آرایی در من است که باعث میشود از همین راهی که آمدهام برگردم و بروم دو روز دیگر بیایم و بگویم: میرزایا، چهار سال و چهار روزگی مبارک
خوش به حالتان که خورشید شما را به هم پیوند می دهد. گیلاس خالی را دوباره از نور خورشید پر کن و به سلامتی دوست سر بکش.
پاکدل
خودنم و فكر كنم درست فهميدم كه اگر پيمانه به پيمانه شوي
جانه جانانه شوي
درست ميگم
gilase khalit ro begir tarafe ghorube khorshdi be salamati asemun benush!
cheers!
فقط سلام همین
چف احوال؟ یاخچی سیز؟