سینه را آتشدان خواندند و جان را سوخته. گویی جان را امانت به سینه سپردند تا گذر زمانش بسوزاند.
سينه را آتشدان خواندند و جان را سوخته. گويی جان را امانت به سينه سپردند تا گذر زمانش بسوزاند.
امان از دمی که این امین ِ جان، خود به آتش جانِ سوخته از زمان بسوزد..
گفت آتش بي سبب نفروختم
چه ؟ باران را بچسب عزيز دل ؛ تمام شد ديگر نميسوزد به حضرت عباس . دو سه روزي است علي الدوام داريم مورد عشق و حال آقاي ابر باران زا قرار ميگيريم . كنف كرده سركار خورشيد عالم تاب ننه قمر را . راستي ميرزا آنجا قرمه سبزي با ليمو اماني و دو لا روغن سبز شده از رنگ سبزيجات و گوشت فراوان گوساله بويش توي هواي محله ها مي پيچد ؟
------------
میرزا: اینجا برف و باران را نه نعمت که لعنت الهی می دانند و قرمه سبزی شان کجا بود؟ اصلا کدام محله؟
سلام جناب میرزا
عیدتان مبارک.
آتش را حافظ كردند و ان امانت بايد سوخته ، پالوده و مطهر باز گردد
و سوخت، هیچ کس حال سوخته نداند