گناه آغازش زیر سایهی درخت سرخ سیبی بود و پایانش پای صلیبی.
پای صلیب نه، بالای صلیب!
میرزا کجایی که تبریز زلزله بارونه (!)
--------------
میرزا: همین دور بودن و آن اولش نگران دست به تلفن بودنش انگار جزای تمام گناهانت است.
اين جريان تاكسي حسابي چسبيد . از اين نا پرهيزي ها بيشتر بكنيد . ديشب هم اواخر اتصال هوس كردم نوشته هاي ديوانه اي را كه براي شما خزعبلات بار كرده بود را بخوانم ببينم دردش از كجاست ديدم اساسا معلوم نيست مشكلش با شماست يا نه! كه انگاري دلش از جناب بهنود پر بود بيشتر .
اين ها هم با حالند ميرزا دمشان گرم و حماقتشان مستدام .
میرزا راحت برگشتی؟ سخنرانی خوب بود؟
-------------
میرزا: صد البته، ممنون. دو نقطه دی.
عذابش اما نه فقط برای آنکه سیب را خورد و نه فقط برای آنکه به پای صلیبش بردند، که همه دوستدارن سیب و مصلوب را، سرگردانی است. به آنروی که تو وصفش کردی، قید زمان
این سرگردانی و رنج ؛عذاب گناهی نیست ،پاداش اندکی خدا بودن است...همان درخت سیب هم...و همان صلیب...
ma ham labod in vasat fershtegane mogharabe dargahim!