یک تکه ابر رفت جلوی ماه ایستاد و اسکله تاریک شد. نگاهش را از دختر به آسمان برد «این ابرها از رمانتیسم چیزی نشنیدهاند؟» دختر از فرصت نگاه او به آسمان استفاده کرد، خودش را توی بغل پسر جا کرد «از کجا این همه مطمئنی؟».
خوشبحال اون پسره که حتی ماه هم نتونست جلوی عشقبازیش رو بگیره
از کجا این همه مطمئنی خوب؟
خبر جدید : حک شده ام
تا اطلاع ثانوی هر گونه ای میل را تکذیب می کنم
فکر می کنم افزودن تصویر به این وبلاگ از اصالت آن می کاهد. و باز فکر می کنم این وبلاگ آنقدر ذهن نواز هست که شاید لازم نباشد دغدغه چشم نواز بودنش را داشته باشی. مخصوصا به تغییر لوگوی سایت که در آن پس زمینه کلیشه ای زندانی شده بیشتر فکر کن. قبلی واقعا زیبا بود.
ارادتمند
کامیار
az hamin aghushe bi mokhatab!