در برف‌های اخیر یک کلاه خاکستری، یک لنگه دستکش جیر، یک هدفون، یک مداد کوتاه، چند ورق قضیه و لم، یک خودنویس بی‌مورد، چند سفر به قطب شمال، یک دختر ظریف چشم مشکی با پالتوی بلند سیاه، چند خاطره کاهی، یک شیرینی‌فروشی تعطیل و چندین چیز دیگر که هنوز خبر ندارم گم کرده‌ام. عن ‌قریب خودم هم لای سفیدی برف‌ها گم و گور شوم.


نظرات:

میرزا این حرفت چقدر ملموس بود...


قربان ما در اين چله زمستان نشسته ايم به پرتاب ماهواره اميد به اونجاي آسمان تا ابر ها را پاره كند . شايد پاسخ دندان شكني باشد به اين همه گوله برف هايي كه از آسمان پرتاب ميشدند به زمين . فقط نميدانم چرا جنس بدنه اش مثل همين پيت حلبي هايي است كه اصغري توي مغازه شان پنير كيلويي هزار تومان را ميكند توش و ميفروشد كيلويي چهار هزار تومان . از اولش هم ميدانستم اصغري يك ارتباطي با سياست دارد پدر سوخته .


زمستان در تهران ما را کون- لس( لس را انگلیش بخوانید) کرد. از بس در این کوچه های عمودی خوردیم زمین. اما برفی آمد تهران که حالی داد مبسوط.


جامدادی قرمزه و محتویاتش رو یه وقت گم نکنی تو این برفاا:دی


به مامانت بگو آدرسو بنویسه روی یه تیکه کاغذ بذاره توی جیبت!


من ولي بابابرفيمو گم كردم ...تو همين برف بي پير


قبلترش خودت را قاطي همين ها گم كردي ، مارا هم تو را گم كرديم ، چه دلخوشي عبثي بود...


: )


زودی به آرزوهات میرسی.تا برف تموم نشده بجنب.


همین که این قلب مهربانت راگم نکردی خوب است.


:)



صفحه‌ی اول