عجب خیالی که باز سرت را روی شانهام گذاشتهای و بوی موهایت را دوست دارم، تو حرف میزنی از تمام روزت و آدمهایی که خوبند و بدند و من صدایت را دوست دارم، دستت را گیراندهای لای دستم و گرمای تنت را دوست دارم، دلت پاکتر از هر سفیدی و آرامتر از هر سکوتی و من دوست داشتنت را دوست دارم.
just dream.. ops
برو بابا حال نداری ..این که عین شعرهای
آهنگ های معین انترکیب بود که خاک بر
سر کلیشه ..................کیل بیل فرمانده
well! such a nice dream
نمی دانم پیش از رویا بود یا بعد از آن که عطسه ام آمد... یا خیر است یا چاییده ام!
میرزا جان ، شبیه نامههای عاشقانهی بچه مدرسهایها شده است.
"دوست داستنت را دوست دارم" همینش کافی نبود؟ هرچند که بسط و گسترش داده اش هم در این یک شنبه صبح بر ما که چسبید
عجب خیالی...
«دستت را گیرانده ای لای دستم»!! کیف می کنم از این ترکیب!
این یک پستِ دست زیر چونه بر - کف دست روی دهان بود.
و من شیوه ی نوشتنت را دوست میدارم !
Thanks for taking the time to discuss this, I really feel strongly about it and love understanding additional on this subject. If feasible, as you gain knowledge, would you mind updating your weblog with far more facts? It's extremely useful for me.
قشنگ بود جناب میرزا. جای خوشوقتی است که هنوز هم میشود چنین حرفهایی را گفت و شنید.