دانشکده درست نصف است، نصف یک ساختمان بزرگ که این طرفش مهندسی است و آن نصفش هنرهای تصویری. نصفش هم دقیق است، خودم قدم گرفته‌ام، مرز هم وسط یکی از راهروها است که در هر طبقه تکرار شده است. نه که در و دیواری نیست و مرز یک خط فرضی است می‌شود حین قدم زدن یک‌هو از نصفه‌ی آن‌ها سر درآورد و خب معلوم است پلکیدن در دانشکده‌ی آن‌ها هیجان‌انگیزتر از دانشکده مهندسی است که قبرستان علم محسوب می‌شود. تابلو اعلاناتشان پر از آگهی هزار یک واقعه مشکوک و مجهول است که هیچ نمی‌شود سردرآورد بالاخره مقصود خوردنی است یا پوشیدنی یا دیدنی. یکی دیگر از مرزها دیوار دفتر ما است. یک هفته‌ای بود ظهرها گرومپ گرومپ از دیوار صدا می‌آمد. کاشف به عمل آمد در آتلیه پشت‌ دیوار داشتند یک نمایشی تمرین می‌کردند، البته نگفتند با دیوار چه کار داشتند. یک مدت قبل هم یکی از اساتید رقص‌شان فرموده بوده تکالیف رقص‌شان را باید در سالن‌های دانشکده انجام بدهند. دو هفته‌ای هر گوشه ساختمان می‌دیدی با نخ دایره‌ای بسته‌اند و داخلش چند دختر و پسر می‌رقصند، با موسیقی ملایم و رقصی ملایم. یک آتلیه دارند که دانشجوها کلکسیون کارهایشان را نمایش می‌دهند. آن روز یکی‌شان در حال سوار کردن قطعات اثرهای تجسمی‌اش بود و لای‌شان هزار چیز تکنولوژیکی هم پیدا می‌شد، از مانیتور و آی‌پاد تا سوئیچ و غیره. یک گوشه‌ای یک لپ‌تاپ باز و کمی خرت و پرت بود و فکر کردم می‌تواند قسمتی از کلکسیون باشد، فردا که دیدم نیست ملتفت شدم نخیر، بند و بساط خود دختره بوده. طبقه‌ی هفتم یک کافه‌ای دارند که آدم را از تا همکف رفتن برای قهوه خلاص می‌کند. همه کار کافه داوطلبی انجام می‌شود و سودی ندارد. فقط یک ایراد فنی دارد و آن اینکه همه‌چیز کافه گیاه‌خواری است که گویا بین این حضرات هنرمند غیر گیاه‌خوار اصلا پیدا نمی‌شود. حالا تا اینجایش مشکلی ندارد، کیک که گیاه‌خوار و گوشت‌خوار ندارد. هر از گاهی می‌بینی کنار شیرینی‌های همیشگی دسته دیگری هست که کنارشان نوشته‌اند این شیرینی‌ها وگن (بر وزن شکر) هستند. وگن‌ها از شیر و تخم‌مرغ و این‌طور محصولات حیوانی هم استفاده نمی‌کنند و بدیهی است شیرینی‌هایشان مزه زهرمار می‌دهند. خلاصه کافه‌شان تنها جایی است از دیدن محصولات گیاه‌خواری خوشحال می‌شوم.


نظرات:

دانشکده هنر همیشه جای هیجان انگیزی بوده، حداقل خیلی بهتر از دانشکده حقوقه، با ای قیافه های خشک و درسای خشک تر!


موافقم که هیجان، روح و طراوت در دانشکده هنر پرفراوان است اما نمی‌دانم چرا خیال می‌کنم احساسم زیاد واقعی نیست؟


Goa, Mauritius, the maldives? Your post recalls a lost paradise, and as such, can only be a reflection of openness.


سلام
شبیه تنهایی مجموعه شعرمن چاپ شد بالاخره
با یک دنیا بدهی
هنوز مرکز پخشی نیافته ام
استمدادم رابخوانید دروبلاگم
کامنت بگذارید وآماده ی تبادل لینک هم
هستم


اينجوري معلوم شد كه آنطرف آبها سردار رادان و طرح امنيت و حراست و اين بساط ها ندارند كه ترتيبات ايشان را سخت بدهد . اينجا همه اين كارها را ميكنند با حضور سردار رادان و كلي زهره ترك ميشوند و باز هم كله شق تر . . .


خوب هم آنجا مملكت گل است و بلبل است و هم اينجا مملكت گل است و بلبل است و سنبل است حتي..


دلم چه آن نصفه‌ی تجسمی را خواست!
:)
چرا آدم کند کاری که مردم هی کشند آهی؟؟؟


چند روز پيش گذارم افتاد به پنجاه تومانی، گفتم هنرهای قشنگ را نديده از دنيا نروم. اشتباهی سر از ساختمان آموزش درآوردم. چندی جوانک ايستاده بودند در پاگرد. از پله ها که بالا رفتم (به اميد آن که بالا خبری باشد) ديدم دست چپی هست و دست راستی، سکه انداختم و چرخيدم به چپ. نيمه راه رويی بود. رفتم و رفتم تا رسيدم به يک در که روی اش نوشته بود «دست شويی خواهران» و هيچ در ديگری هم نبود. رو برگرداندم، ديدم راه روی سمت راستی هم قرينه است، منتها به دست شويی برادران.
هنرمندان عجيب اند يا ما زيادی غريب ايم ميرزا؟
-------------
میرزا: هر سه.


آقا شما بالاخره وبلاگ داشتی يا نداشتی؟! (;


چه پارادوکسی!

راستش ما اینجا حاضر نیستیم تا شعاع یک کیلومتری مان هم دانشکده هنر باشد.یک مدتی بود معماری ها را آورده بودند توی دانشکده ی ما چند تا از این کلاس های نقاشی شون رو! که بنده شخصا نمایندگی جمیع اعتراض کنندگان را بر عهده گرفتم و این ها را شوت کردیم توی همان دانشگاه هنرشان.آقا جان دانشکده ی مهندسی آنهم دانشکده ی عمران! که نباید مملو از ایده های آنارشیستی بشود.این جا همه چیز قاعده و قانون دارد.بروکراسی و تکنو کراسی حرف اول را می زنند.
اهم..


حالا آمیرزا چرا یک ساختمان را به دو چیز بیربط تقسیم کرده اند؟ آدم یاد دانشگاه آزاد ابرقو می افتد که دانشگاه فنی و حقوق و پرستاری و کشاورزی همه تو یک ساختمان کوچک استیجاری برگزار میشد!!
-----------
میرزا: بنده بی تقصیر، آمدم این طور بود والله.



صفحه‌ی اول