امروز تمامش از پنجره‌ی ایگلو بوران را تماشا کرده‌ام. بورانی که هر چه پیرزن این اطراف بوده را با خود برده است. هیچ‌کار دیگری هم نکرده‌ام، فقط تماشای بوران و فکر کردن به ریشه‌ها و آدم‌ها. شاید ریشه‌ای ندارم و گمانم هرگز نخواهم داشت.



صفحه‌ی اول