انگار قرار بود در پس تمام این سیاه‌مشق‌ها هدفی باشد. به روی خودش هم نمی‌آورد قرار بود مشق باشد و کمی شوق و ذوق و همین بس است دیگر برادر. قرار نبود بگویند به کجا چنین شتابان، یا خرامان. نگفتند هم. خودت را چه کنی که می‌پرسد برای چه؟ می‌نوشتم که خوش بود نوشتن و هست. پس اگر هست چرا هر روز باز از سر نو که چرا؟ نگو که شاید آن سوی اطلس خیالی بوده، که امروز خبر شده‌ای یک خیالی بوده و حالا هم گذشته، سوخته. خیال که شاید روزی لاکتابی بگیرانند لای صفحه‌هایت، که صدایت بالاخره پژواک داشته باشد. این سر دنیا دور است، خیلی دور. آن‌قدر که بدانی خیالت سوخته، تمام شده. حالا بگرد دنبال دلگرمی برای نوشتن. بگرد تا بگردد.



صفحه‌ی اول