من از کنکاش در روال تبلور خسته نمیشود. منظورم تبلور ذهن است یا تبلور جان، پختگی انسان. گمانم درک منشأ خلاقیتهای ساده که در نهایت منجر به خلق میشود کار را از تصادفی بودن خلق به نظم میرساند. این کنکاش یک نوع انسانشناسی باید باشد که انسانش گاه خود است گاه دیگری. وقتی منبعت دیگری و دیگران است کارت چیزی است از جنس الگویابی بین دریایی از مخلوقات انسانی که میتوانند هنری باشند یا نباشند. وقتی میخواهی خودت را بشناسی راهی جز مرور هزاربارهی گذشتهات نداری. کدام متن؟ متنهای تاریخدار یا نوشتههای ابدی؟ کدام دیالوگ با کدام دیگری؟ کدام مونولوگ؟ کدام الهام؟ کدام مستی؟ فقط گهگاه ترس برمیدارد نکند این مرور چیزی شود از دست حلقهی باطل تاریخمعاصرنویسان که دیگر نمینویسند که به کار کسی بیاید، مینویسند چون از نفس کنکاش لذت میبرند.