یک نگاهی به نقشه میاندازم به شازده میگویم قبول این گوگل هیچوقت آدم را بیراه نمیبرد ولی آخر چطور میشود ما برای رسیدن به مرز آمریکا داریم به سمت شمال میرویم؟ مگر رسیدیم به مکزیک؟ میگوید راست میگویی ها. برمیگردیم جنوب و بعد حسابی گم و گور میشویم. از جلوی یک خانهی دهاتی زنگ میزنیم به دختر و با راهنماییاش بالاخره پشت پیچی یک چیزی شبیه مرز و ایست و اینها میبینیم. شازده پیاده میشود میپرسد و معلوم میشود این مرز آن مرزی که ما میخواهیم نیست. میگویم خب کجاست؟ خیلی خونسرد جواب میدهد قاعدتاً همین دور و بر است. بعد تعریف میکند که رفیقی یکبار بهش گفته تو اصلاً سیم اعصابت قطعه.