چند روز با شازده و چند دختر خوشخنده لای یک عالم آدم دیگر رفته بودیم لب اقیانوس. زیاد هم دور نرفتیم، هزار و خردهای تا به سمت شرق و بعد جنوب و آخرش شمال. با مرغهای دریایی و شیرهای دریایی و فانوسهای دریایی و هزار موجود دریایی دیگر عکس یادگاری انداختیم؛ یک جایی به اسم مزرعهی بادی رفتیم و جلوی توربینهای قد بلند و ملخهای درازشان با دهان باز تعجب کردیم؛ یک رستوران جمع و جور که یک خانم زبر و زرنگ میگرداندش پیدا کردیم؛ نوک دماغهی قاره ایستادیم و به خیال خودمان برای ایرلندیها دست تکان دادیم، خندیدیم، حرف زدیم، خوش گذراندیم، آمدیم.