نمی‌دانم چه شده هر وقت شب می‌شود و می‌خواهم بنویسم هر قدر روزش عبوس بوده‌ام و دنیا بر وفق مرادم نگردیده باشد، باز کلماتم را از آن‌ها که آرام و تنها هستند برمی‌دارم و برای خودم خیال‌پردازی می‌کنم. امروز کمتر از جیره‌ام خندیده‌ام و بیشتر از سهمم اخم کردم. حالا به‌جای آن‌که چند جمله‌ی تلخ بنویسم رفته‌ام پنجره را باز گذاشته‌ام که نکند پاییز راهش را گم کند.



صفحه‌ی اول