خم شدم کاغذ را از زمین بردارم، موسیقی هم میشناسی؟ روی پنجههایش ایستاد و یک کتاب را از کتابخانه برداشت، نه زیاد، فقط بعضی وقتها آواز میخوانم. رفتم از بالای یخچال سینی را بردارم، وقتی میخوانی به چه فکر میکنی؟ نشست روی فرش سرمهای، فقط چشمهایم را میبندم. با چای آمدم روی فرش سرمهای، خواندی از رفتنش چه شاد است؟ بلند شد کتاب را بگذارد سر جایش، مگر رفته؟