ظهرها گرم است٬ عصرها خنک و کمی باد و بهار و کیفم کوک است. اصلاْ یادم رفته بود بیرون می‌شود راحت قدم زد. دارم از پنجره‌ها عکاسی می‌کنم. به نظرم کار جالبی آمد. پنجره چیز جالبی است. یک جور رهایی انگار٬ یا یک روزنه امید و نور. ذوق کردم برای خودم و دوربینم یک کار تعریف کرد. احساس بی‌هودگی ندارم. می‌پلکیم. باز هم کوچه‌های باریک و خانه‌های رنگارنگ و نقشه‌ها و موزه‌ها و یک قاره کهن. یک طور شناوری در فرهنگ‌های خیلی دور و خیلی نزدیک. قدیمی‌ها یادشان هست رئیس بزرگ بدون چپق را. نیس یک روزی با هم بودیم قبل از اینکه بیایم رم و او برود اسپانیا. هنوز چپق ندارد. به همه سلام رساند٬ به خدا. الان یک گوشه‌ای از رم هستم. زیاده جسارت است.



صفحه‌ی اول