شیخ ما، همان که سلانه سلانه آمد و بیسر و صدا رفت و آب از آب تکان نخورد، زیاد گفت و کم شنیدیم و عجب گفت. پرت و پلا گفت ولی کارگر که بود، پس کفایت مذاکرات. شیخ ما گستاخ بود، شاه بیتش «این نیز بگذرد» و تمام عمرش به ذکر همین گستاخی، تا عاقبت خود گذشت. حالا ما و دنیایی که میگذرد و گستاخی بیحد که گویی حاجت به خاطرنشانی این گذار است. عاقبت لجام گسیختگی اظهر من الشمس ولی چه باک. این گذار بیمنت زمان همان مزخرفات معمول بود، ورنه کار شیخ ما به گذشتن نمیکشید. عاقبت هم مفهوم نشد بگذرد یا نگذرد. به درک.